فردا برمیگردم خونه. آخرین مکالمه از شمالم رو با میم داشتم و چندجملهای که بینمون رد و بدل شد یادم آورد که چی باعث شد یهو وسط اینهمه استرسِ ویروس، جمع کنم و بیام شمال.
امشبم آخرین دورهمی با لیلا و بقیه رو داشتم و یادم اومد برای چی پنج سال پیش جمع کردم و رفتم مشهد.
در معلقترین و بیوطنترین حالتِ عمرم دست و پا میزنم و هنوز نمیدونم که تحمل شمال از مشهد برام سخت تره یا بالعکس. از نظر ذهنی بهتر از هفتهی قبلم. همین کافیه.