به آینه که نگاه می کنی
...خوشبختی روی صورتت قهقه می زند



من شبیه هیچکدوم از مادرایی که میشناسی نیستم کوچولو...  من درست اولین روز 33 سالگیم  رو در حالی که زیر دوش حموم قطره های آب روی شونه های کوچولوت می ریخت، به این فکر میکردم که بهت یاد بدم بعدها تولد 33 سالگی خانمت که شد، براش در کنار گل و کیک و شمع و هدیه، یه رژ لب قرمز هم هدیه بخر. تو نمیفهمی یعنی چی. ولی اون خوب میفهمه




از لحظه‌ی قرار گرفتن پشت کیک و شمع تا زمان فوت کردنش فقط چند ثانیه فرصت داشتم که توی دلم آرزو کنم...
فکر می‌کنی سالهاست که چی توی سرم اولین چیزیه که به ذهنم می‌رسه؟
چشمامو بستم و باربد رو به خودم فشار دادم و فوت کردم که ارغوان گفت «تولد مبارک مامان آتنا». شکوفه زدم انگار. پرنده شدم. با بالهای سبک و باز شده، ایستاده روی بلندترین صخره‌ی ممکن. آماده‌ی کوچ با بادهای پاییزی.

ما غمگینیم اسماعیل... غمگین

"تریبون همیشه در اختیار افراد برنده قرار می‌گیره که بگن: «بله، ما خیلی تلاش کردیم»
دنیا پر از بازنده‌هاییه که خیلی هم تلاش کردن ولی نتوستن بگن چرا باختن "

تا یکساعت دیگه میان. و از یکساعت دیگه اینجا پر از آدمایی میشه که دوستشون ندارم/ دوستم ندارند. ولی به دروغ همو می بوسیم. با لبخند دروغی ازشون پذیرایی میکنم. با لبخند دروغی میشیم کنار هم و حرف می‌زنیم و الکی می‌خندیم. به دروغ و بی میل موقع رفتن منو دعوت میکنن‌. به دروغ تشکر میکنم و بی‌میل قبول میکنم. به دروغ دست تکون می‌دیم بهم. به دروغ و بی میل میگم بازم تشریف بیارید....

زندگی نیست. یک زوال غم انگیزه این روال ‌‌.