جهت ثبت در تاریخ:

اولین رقص دونفره‌ی من و پسرم... دستای کوچولوشو می چرخونه و می‌رقصه و من انگار ستاره‌ها دارن برام میرقصن


چراغا رو خاموش میکنی و یادت میاد چاییتو نخوردی. یه لیوان چای سرد شده‌ی غمگین نشسته روی زمین و تو روی تخت سعی میکنی بهش توضیح بدی که حواس‌پرتی یعنی چی و اون هم سعی میکنه فین فینشو جوری انجام بده که تو غصه نخوری...

-از بادگاری‌های پلاس-

زندگی طعم چایِ مونده میده این روزها...

باربد بعد از یک ساعت بیداریِ نیمه‌شبانه، دوباره خوابید و منم بعد کلی قلت زدن، پاشدم اومدم روی بالکن تا بلکه این نخ سیگار بتونه بدخوابی امشبو بشوره...
از بالکن، میتونم پارک روبرو رو ببینم. چراغهای رنگارنگش وسوسه‌م میکنن چندتایی هم عکس شکار کنم از رنگارنگیِ سکوت این ساعتِ شب. یه تاکسی از بلوار رد میشه. یه پراید سفید هم دنبالش. سیگارم تموم شده و حالا یه موتور هم از زیر بالکن رد شد... من تنها آدم ِ بدخواب و بیخوابِ این شهر نیستم که نتونسته امشب یه خواب چندساعته‌ی راحت داشته باشه.  ولی تنها کسی‌ام که دلش میخواست مثل سالها قبل، توی این بیخوابی میشد به تو مسیج میداد «بیداری؟»

باید با یه شماره تلفن، یک اکانتی رو تایید کنم. ملیت رو خواسته تا پیش شماره رو وارد کنه. اتوماتیک زده بود فرانس. خواستم بگویم بی‌خیال، بزن بره بابا. حوصله داری ها. اما نشد. گشتم ایران را پیدا کنم. نبود. آی! هر چی در آی می گردم ایران نبود. گفتم شاید در جمهوری اسلامی ایران باشد. آر را نگاه کردم. نبود. ایران نبود. ملیت ایرانی وجود ندارد به نظر این سایت. چون ایران را تحریم کرده‌اند.

نه. این اسراییل نیست که از صحنه روزگار محو می‌شود. این ایران است، که آهسته و پیوسته،‌ از این ور و آن ور حذف می‌شود.

از تونل جنگل گلستان که رد، میشی، یهو با یه تونل، یه تونل کوچولو، جنگل بیابون میشه... این صحنه غم عالم رو هوار میکنه به دلت و با خودت میگی جدی جدی باز داری برمیگردی مشهد...
فقط مرز استان نیست که با رد شدن از اون کوه عوض میشه، حال دل آدم هم عوض میشه. از بهارِ شکوفه های مرطوب شمال، یهو پر میشه از ترکِ خشکسالی ِ روح مشهد