روزهای عجیبی شده. برای اینکه یادم بیاد امروز چندشنبه است و چندمه، سایت خبر ورزشی رو باز کردم...

آخرشب‌ها غصه‌م میشه از اومدنِ فردای تکراری...
زندگی توی قرنطینه توی ماه‌ دومشه و به معنای کلمه کم آوردم از این انزوا و بچه‌داری. کم آوردم از اینکه در عینِ کسالتِ روح خودم، باید تمام تلاشمو بکنم که این موجود نیم متریِ جیغ جیغو بهش خوش بگذره و یادش نیاد که ۳۷ روزه که با آدما معاشرتی نداشته.

برخلافِ همه‌ی عمر، این روزا دیگه آخرشب‌ها رو دوست ندارم. غم عالم به دلم هوار میشه و با کرختی دراز میکشم و منتظرِ فردای مثل ِ دیروز میشم.

در خانه ماندن طولانی ذهن آدم را هزاران جا پرت می‌کند. وقتی دیگر فیلم و کتاب جواب نمیدهد، این ذهن است که بی بند و زنجیر پر میکشد به همه جا... ناگهان یاد ده‌سالگی می‌افتی. یاد هیجان شب قبل از اردوی مدرسه. یاد عیدها و طعم دلپذیرش. یاد پیک نوروزی ها و عیدی‌های اسکناسِ ده تومانی...

این روزها زیاد دلت پر میکشد. این روزهای در خانه ماندن و انتظار.

آخرین نظافت سال ۹۸ رو انجام دادم. آخرین لباسهای چرک سال ۹۸ رو شستم. آخرین ته‌چین و قورمه‌سبزی سال ۹۸ رو پختم. آخرین دوش سال ۹۸ رو گرفتم. آخرین اشکهای سال ۹۸ رو زیر دوش باریدم. آخرین قطره‌های دلتنگی سال ۹۸ رو توی بلور گلدونِ هفت‌سین ناقصم چکوندم. آخرین بغل محکم از باربد توی سال ۹۸ رو شکار کردم و آخرین عصر سال ۹۸ رو با صدای «ویگن» گذروندم.
تمام شدی ۹۸. بلاخره تمام شدی و غمِ روزهای پر آشوبت تا ابد روی تقویم ایران سنگینی خواهد کرد. تو تمام شدی اما تا ابد آبان ۹۸ رو خواهیم بارید. تا ابد اسفند ۹۸ رو فراموش نخواهیم کرد. تو تمام شدی اما تشویشِ اسفندت با ما سر سفره‌ی هفت سین نشسته و زیر لب زمزمه میکنه «حول حالنا الی احسن الحال»