به بهانه ی فردا، که شناسنامه می گوید...

بی هدف چرخ می زنی ، سکوت خانه پر می شود از سایه روشن های یک مشت آدم که می آیند و می روند. آدمهایی که خیلی هم غریبه نیستند. جای دستشان روی پوست زندگی ات جا انداخته، خیلی هایشان ناخواسته ، خیلی هایشان خواسته. به خودت نگاه می کنی .موهایت کمی بلند شده .. کمی چاق تر شدی . پیرتر شدی انگار. دور چشمت خط هایی عمیق می شوند. از سال پیش تا الان خیلی جا افتاده تر شده ای .دیگر مثل سابق به عشق نگاه نمی کنی . دلت دیگر هیچ چیز نمیخواهد... دستت را بلند می کنی ، می خواهی یک دور برقصی... دنبال صدای یک بچه دور اتاق می دوی ... از خودت فاصله می گیری . جلو می روی . صدای آب می آید . صدای قهقه کودک می پیچد در گوشت. جلو تر می روی . تصویر خودت در آینه میخکوبت می کند روی زمین . درونت صدای گریه ی نحیفی می آید نگار... دنبال صدا می گردی . چقدر دلت می خواهد شمع ها را فوت کنی.... به خودت نگاه می کنی...باید بروی

صدای کودک گم می شود بین آدم هایی که می آیند و می روند


شب تمام می شود. همه می روند و میبینی کودک دستهای مردی را گرفته و ایستاده گوشه ی اتاق. برایش دست تکان می دهی. مرد جلوتر می آید. شمع ها را برایت فوت می کند. مرد چشم هایش سردند. نگاهش را بر می گرداند و دیگر نگاهت نمی کند. چشم هایت را از تلفن لعنتی ات بر می داری و می بندی . زنی هنوز درون تو گریه می کند... میخوابی .  تمام

دختران عمو توم

مستندی درباره "خیابان آزاری" می بینم، هرچند در ابتدا تردید دارم. چند روزی فکرم را مشغول می کند که این مستند چه می تواند باشد؟ دختری در کنار خیابان ایستاده و کسی از کنارش عبور می کند، چیزی می گوید و یا لمسش می کند. صحنه ای آشنا و تکراری برای همه زنان و دخترانی که زندگی در کشوری اسلامی را تجربه کرده باشند. چیز جدیدی نیست ولی شاید در این مستند، چهره آن موجود نرینه و حظی که می برد نیز دیده شود. آیا باید ببینم؟ که علاوه بر حس بدی که تابحال داشته ام احساس نفرتم بیشتر و بیشتر شود؟ راننده تاکسی، و عده ای از کامنت گذاران می گویند که تا اشاره ای و خواستی از سوی زن نباشد، مرد! کاری به او ندارد. "جرئت" ندارد کاری کند. مگر لمس تن یک زن در یک جای شلوغ و سریع دور شدن از محل جرئت می خواهد؟ مگر این بزدلی نیست؟ می گویند دختران لباس های رنگارنگ یا تنگ می پوشند و بچه ها "مجبورند"، چون تحریک می شوند. برای کسانی که سیستم فرماندهی بدنشان داخل شلوارشان قرار دارد همیشه توجیه هایی از این دست پیدا می شود. 
"کلبه عمو تم" را میخوانم. لحظه به لحظه می توانم تصورش کنم، آخرین غذایی که عمه کلوئه برای توم می پزد، وداعشان و صحبت هایی که در کشتی می شود. زنی که می گوید برای این سیاهان بهتر است که صاحبی داشته باشند. زنی که می گوید من در جنوب زندگی سیاهان را دیده ام و به مراتب سعادتمند تر از زمانی اند که اربابی نداشته باشند. دربرابر اعتراض زن دیگر که از جدا شدن از عزیزان و تحمیل فاصله ها و تصمیم ها می گوید، ادعا دارد که این اتفاقات بسیار نادر هستند. و در مقابل اینکه اگر روزی فرزندان تورا از تو جدا کنند، خود را برتر دانسته و میخواهد سیاهان را با خودشان مقایسه نکنند. چای سیاه دارچینی ام مایع سیاه تلخی است که بسختی از گلویم پایین می رود و به مغزم فشار می آورد. چه شباهتی! 

دوره سیاه برده داری در آمریکا نیز، با مبارزات شمالی ها آغاز شد. کسانی به انسانیت فکر کردند، که از برده داری نفعی نمی بردند و برعکس برده ها برایشان دردسر و نان خور اضافه حساب می شد. جنوبی ها اما برای زمینها و مزارع پنبه شان و برای ثروت های طبیعی شان به برده ها نیاز داشتند. آنها حاضر بودند بجنگند ولی حق برده داری لغو نشود. و از کتاب مقدس مثال می آوردند آنجا که می گوید، "کنعان غلام غلامان باشد و برآن لعنت باد!" پس قطعن تقدیر بر آن است که آفریقا برده باشد.
میخوانم که باراک اوباما برای فیلم "پیشخدمت" گریه می کند، ولی احساسی که من از خبر هر تجاوز به زنی پیدا می کنم برای مردان امروزی قابل درک نیست. همین امروز در جهان هستند زنان بسیاری، خصوصا در کشورهای اسلامی که بنام جنگ، بنام فرقه و گروه، بنام زن بودن مورد تجاوز جسمی و روحی قرار می گیرند و موجودات نرینه ای که تنها بخاطر حفظ منافع و کسب لذت، و برای خدمت به شکم و زیر شکم شان از هر جا حدیثی و آیه ای، دلیلی و منطقی و پاسخی پیدا می کنند که زنان وضعیت ناگوار فعلی را -وحتی بدتر از آن را- داشته باشند.
عاقله امیری

نقطه آخر

خاک میخوری مدام . مثل همین خودکار ِ بیکار مانده ی افتاده از ماه پیش زیر میز...

 خاک میخوری مدام شبیه آن "دوستت دارم" های نا کشیده ی جامانده توی جیب

خاک میخوری مدام شکل آن پیرهن صورتی گل دار که فرصت نشد ببینی اش

 خاک میخوری مدام کنار صفحه ی تاریک شناسنامه ام

خاک میخوری مدام نزدیک قاب عکس های دور انداخته شده

 خاک میخوری مدام

و امشب هزارو اندی سال بعد از آن شب رفتن توست

انگار!




 ساکتی

خاک میخوری مدام درون جمجمه ی

 من توی مغزم...

 و من موهایم را آرام آرام شانه می کنم!

می بینی؟ تمام شدن این است