از سر شب مشغول سرچ برای یکی از کارهاش بود، نشسته بود و هرچی تلاش می‌کرد چیزی پیدا نمیشد. به شوخی گفتم والله اسم منو سرچ کنی بیشتر مطلب پیدا میشه یا این موضوع. با خنده اسمم رو سرچ کرد و با تعجب دید هم اسمم پیدا میشه و هم عکسم. درحالی که دهنش وا مونده بود گفت مگه مقاله ثبت شده داری؟ گفتم نه. گفت پس اینا چیه؟ گفتم شعر و داستان و متن‌هام اینور اونور. با تعجبی ده برابر گفت تو مگه شعر هم می‌‌نویسی؟!؟

سردم شد یکهو...
به قدرِ یک شبِ ۳ساله سردم شد.
پاشدم از کنارش و رفتم سراغ باربد.

درست مثل محسن نامجو توی اون شب سیاه؛ آدم توی یه لحظه‌هایی از زندگی نیاز داره گاهی دست بزاره‌ زیر چونه و دیگران براش بخونن:
«دنیا وفا ندارد ای نور هر دو دیده»
«دنیا وفا ندارد ای نور هر دو دیده»
«دنیا وفا ندارد ای نور هر دو دیده»
«دنیا وفا ندارد ای نور هر دو دیده»
«دنیا وفا ندارد ای نور هر دو دیده»

بعد آدم صورتش بین دستهاش قایم کنه که یعنی آره آره.. راست میگید.‌‌.. آره....

مادر بودن قدرت عجیبیه. میتونی درحالیکه که شب قبل تا نزدیکای صبح با الکل و فیلم و دود و مهمانی سرگرم بودی؛ صبح زود بیدار شی و با لبخند کهنه‌شو عوض کنی و بهش صبحانه بدی و باهاش توپ بازی کنی و بعد دوباره روی پاهات بخوابونیش و تازه یادت بیاد هنوز ناشتایی و به طرز عجیبی از دیشب منگ هم نیستی...

سبیدو توی کانالش نوشته:

باور کنی یا نه دنیا انقدر برای عده‌ای ساده و فهمیدنیه که ازت میپرسن چرا برای خودت کاری نمیکنی، یعنی اونقدر زندگی براشون شفاف و اونقدر خواستن توانستنه که احتمال میدن تو میتونی کلی خودت‌رو خوشبخت کنی و فعلا دست نگه داشتی، خوش‌به‌حال هر کی که بلد بود تقدیرش‌رو سفارش بده، ما بلد نبودیم

پ.ن) همین دیگه

زنانه‌ترین جنس دلتنگی رو وقتی در خودم حس میکنم که جلوی آینه می‌ایستم و موهامو شونه میکشم. زنانه ترین لحظه‌ی احساس ِ تنهایی...  کتابها و مقاله‌ها و آمارهایی که برای توصیفِ زنانِ امثالِ من نوشته شدن رو بریز دور.