بیا قبول کن توی زندگی بعدی تمام فصل ها پاییز باشه ...

بیا قبول کن توی زندگی بعدیمون هوا گرم نباشه. هیچ وقت گرم نبوده باشه... زمستون نباشه... هیچوقت سرد نبوده باشه...  و من همه‌ی عمر جورابهام  رو لنگه به لنگه به پام کنم و تو تمام صبح‌ها قبل رفتن به محل کار، با خنده یه جفت جوراب لنگه به لنگه‌ی دیگه از کشو پیدا کنی و بگی عه اینا چقدر شبیه اونان که پات کردی... بعد بخندی و کلاه پالتوی طوسی رنگتو روی سرت بکشی و از در بری بیرون.

توی زندگی بعدیمون دی ماه نباشه. مریضی نباشه. غربت و زندگی توی یک شهر غریب نباشه. صبح سرد زمستونی نباشه که  خداحافظی صبحگاهی رو سخت کنه... تا چشم کار کنه نارنگی باشه و خرمالو...
آلبالو ها رو راه ندیم به حیاطمون. آلبالو ها بوی مرداد میدن و مرداد فصل ِ رفتن بود... آلبالو بوی مرداد میده و  آفتاب مرداد نمیزاره تا  بی خیال و خنک به دریا نگاه کنم و یادم نیاد که چند بار بعد از اون مرداد ِ خداحافظی، روبروی ساحل ایستادم و مردم و دوباره جنازه‌ام رو کشیدم به سمت خونه...
...

توی زندگی بعدیمون گاهی مهر میشه. گاهی هم میونه ی آذر. آبان فصل غمگینیه اما باز هم دوستش دارم. تو با خنده سعی کنی بهم حالی کنی عزیزم آبان فصل نیست، یک ماهه. شبیه اردیبهشت، شبیه بهمن، و هی من بخندم و گوش ندم به توضیحاتت...  هی فصلِ بعدِ پاییز باز پاییز میشه. هی از اول دوباره پاییز... تو زندگی بعدیمون  احمدرضا احمدی برامون با صدای خودش عاشقانه اش رو از روی فایل صوتی‌ای که از کتابفروشی کریم‌خان، بعد یه پیاده‌روی حسابی خریدیم می‌خونه و من توی زندگی بعدی، دیگه با دیدن این سی‌دی صوتی، دلم مچاله نمیشه و با خیال راحت بسته‌ش رو باز میکنم و اجازه میدم صداش توی خونه بپیچه...  بیا قبول کن گاهی هم وقتی دارم  از توب آشپزخونه برات کارهای روزمو تعریف میکنم ستار "بوی موهات"ش رو زمزمه کنه بعد برسه به ابی و "به تو از تو می‌نویسم" .... بعد من برات از تمام این وقتهایی بگم که تو نبودی و به تو از تو نوشتم اینجا. اینجا درست همینجا. همینجای دور... همینجای ِ خالی ِ زندگیم که هر روز داره بزرگ و بزرگتر میشه. که انگار دیگه حفره ی سیاهی شده که میتونم توی عمق ِ سیاهیش غرق بشم
...
بیا قبول کن توی زندگی بعدی، وقتی باربد عاشق شد و قرار شد براش از خاطرات عاشقی بگم تا بفهمه چقدر میشه یه روزهای خوشبخت بود؛ تو، یه ضمیر ِ سوم شخص ِ غایب نباشی که بچه‌م تمام فایل‌های تصویری روی لپتاپمو برای دیدن صورتت پیمایش میکنه. تو، اونی باشی که روبروی ما نشسته و بعد از تموم شدن حرفهام  با خنده رو به باربد میگه «آره مادرت زن خوبی بود ولی حیف خیلی پرحرف بود».