من امروز عصر باربد رو بردم برف ببینه، با برف بخنده، با برف بازی کنه... ولی از غمِ کولبر ۱۴ ساله و زخمِ برف و یخ، لبم بود که میخندید و درونم غم بود که چکه میکرد.
تو رو کدوم مادرِ ظلم زاییده، سر کدوم سفره‌ی تاریکی نشستی، شبها کدوم مادرِ سیاهی برات لالایی خونده که میتونی هموطن بکشی و زندگی کنی و از شدت شرم‌ نمیری و زنده بمونی و با همون دستی که ملت رو شلاق میزنه و به معترض تیر خلاص شلیک میکنه و دکمه انهدام هواپیما رو فشار میده برای بچه‌ت لقمه بگیری؟