دستشو گرفته بودم و در نهایت چرند بودن حرفم، بهش میگفتم همه چی درست میشه... لیلا دست میکشید روی صورتش و با گریه قربون صدقه اش میرفت و خواهش میکرد قوی باشه. قوی باشه؟! چقدر هردومون چرند میگفتیم...
گفتم میخوای برات یه آب میوه بیارم از ضعف در بیای؟ دستمو گرفت و گفت اینی که داره برای من پیش میاد یک دهم اونی نیست که تو کشیدی، چجوری تحمل کردی؟ من حس میکنم تمام استخون هام شکسته. لیلا دوباره زد زیر گریه. دستشو دوباره نوازش کردم و گفتم آدمیزاد با استخون شکسته هم زنده می مونه...