من بلد نیستم دلداری بدم. من بلد نیستم جمله های
امید بخش ِ الکی بگم. من بلد نیستم حرف از امید های الکی بزنم، حرف از قشنگ بودن ِ
دنیا وقتی که نیست!! من بلد نیستم وقتی پیرمرد زل زده توی چشمام و بهم میگه "
فرشید نیست، افشین هم نیست ولی من هنوز زنده ام، باورت میشه آتنا؟" نزنم زیر
گریه... من همونجا پیرمردو بغل میکنم و های های گریه میکنم... من همونجا پیرمردو
بغل کردم و های های گریه کردم