ما چند نفر بودیم.

نه! بهتره بگم ما سه نفر بودیم که هر کدام یک جای این دنیای بزرگ(من در ایران، یکی در افغانستان و آن یکی در آمریکا) فیس بوک با هم آشنایمان کرده بود و درد ِ زنانه ومشترک  اما خیلی زود ما را به آنجایی رساند که یکی بنظر می رسیدیم و بقیه سعی می کردند خود را به ما وصل کنند. رابطه ما حسرت آور بود و هست . همه روزمان به یادگرفتن چیزهای جدید می گذشت و همیشه در حال قهقهه زدن بودیم حتی وقت هایی که یکی از ما  با بغض سراغ آن دو میرفت تا دلداری اش بدهند...

 "بختی"  گاهی آرام و پر حسرت برایمان از آرزوی پختن بهترین زرشک پلوهای دنیا می گفت که باید یاد بگیریم و یک روز برای مردی به نام همسر که عاشقش هستیم بپزیم...  برایمان خوش عطرترین چای دنیا را از پشت فاصله ها دم می کرد. و گاهی هم مست مست پشت اسکایپ با گریه میگفت که حالش از زرشک پلو بهم میخورد...

همیشه در صحبت هایمان از رویاهایمان گفتیم. به "بختی" از این گفتیم که باید مقاومت کند، از اینکه خوب کرده که نامزدی درون گهواره ایش را بهم زده. و انقدر شجاعانه ایستاده و گفته احمد را نمیخواهد!

 این روزها اما... بختی تسلیم شده... با پسری که ازاو متنفر بود و چند سال مقابل اصرار او و اجبار پدرش مقاومت کرده بود، نامزد شده. نتوانسته بود آنقدر کار کند تا پولی که پدرش در ازای ازدواجشان از احمد گرفته بود را پس بدهد...

حالا این دومین ماهی است که مریض است...  در شرف عروسی مریض است و هر روز بستری می شود و خون بالا می آورد از استرس...  و کاری از دست من و آن نفر سوم از پشت اسکایپ و تلگرام برنمی آید


...


میخواهم به کسی که پرسیده بود آیا "دختران فشن شو" شهید حساب می شوند؛  بگویم نه آنها اگر کشته شوند قربانی اند،  قربانی انتخاب اشتباهشان، اما زنی مثل "بختی" حتی اگر نمیرد، شهید است. هردم شهید!