(1)

بریدن می فهمی یعنی چی؟ فرار کردن میدونی چه جوریه؟ تمام ِ امیدت بشه یه نفر تا بلکه کمکت کنه از اون برزخی که هستی نجات پیدا کنی میفهمی یعنی چی؟
تو بریدی از اینجا. از محیطی  به اسم خانواده که قرار بوده برات امن باشه اما نیست، اسمش خونه است اما آسایش ت نیست.... چنگ میزنی به یه نفر که خوب حرف میزنه. خوب ادعا میکنه که میفهممت.  به یه نفر که تمام ِ مشکلاتت رو میدونه و گفته کمکت میکنه... اعتماد میکنی بهش، تنها راه ِ فرار اعتماد کردنه برای همین اعتماد میکنی.تو بریدی از اینجا، برای همین هم اعتماد میکنی و پافشاری میکنی و به همه میگی این آدمو میخوای. وا میستی جلوی همه و میگی این آدم خوشبختت میکنه. میگی این آدم تکیه گاهت میشه
تو بریده بودی. و تنها نخی که بهش میشد چنگ زد، مردی بود که قرار بود دورت کنه از اینجا (گیریم شاگرداول رشته ات بوده باشی توی دوره مستر، گیریم اپلای گرفته باشی برای کانادا، گیریم بابات توی تمام مصاحبه ها بگه تو زندگی آزادی داشتی، تو دختر آزادی بودی، تو خوشبخت بودی، تو موفق بودی...  اصلا بزار هرچی میخوان بگن ، بگن... ) من میفهممت دختر. خوب می فهممت
بزار خبرگذاری ها هرچی میخوان بگن. بزار خانواده ات هرچی میخوان توی مصاحبه ها بگن، من بیشتر از یک ماهه که روزی سه بار به عکست نگاه میکنم و اون چشات... آخ از چشات


(2)

آستانه ی فروپاشی می فهمی یعنی چی؟ میدونی یعنی کجا؟
اونجایی که مامورها  خرت و پرت هات رو میگیرن و تو یه نگا به زندگیت میکنی ( به تودرتوی ِ زندگی ِ سگی ایی که مجبورت میکنه بین آدم ها راه بری و التماس کنی ازت خرید کنن)، می بینی دیگه هیچی نداری برا از دست دادن. می بینی بردن، دارن می برن. می بینی باختی... آستانه ی فروپاشی اینجاست. دقیقا همینجاست.  و کاملا رها (رهای رها) میری میری میری و روی میله های مترو می افتی یک هو...
تازه! بزار آدما ندونن اما من و تو خوب میدونیم که بالاتر از سیاهی هم هست.بالاتر از سیاهی، جرقه ی چرخ های قطار ِ روی ریل، وقتی سرت رو از بدنت جدا می کنه و بوم، می ترکه حباب ِ توهم ِ زنده بودن تو لابلای این روزمره های کثافت گرفته
تو دیگه آستانه اش رو رد کردی. دیگه پاشیدی. و این خود ِ اتفاق است


(3)

که رمز ماست ایستاده مردن