خاک میخوری مدام . مثل همین خودکار ِ بیکار مانده ی افتاده از ماه پیش زیر میز...
خاک میخوری مدام شبیه آن "دوستت دارم" های نا کشیده ی جامانده توی جیب
خاک میخوری مدام شکل آن پیرهن صورتی گل دار که فرصت نشد ببینی اش
خاک میخوری مدام کنار صفحه ی تاریک شناسنامه ام
خاک میخوری مدام نزدیک قاب عکس های دور انداخته شده
خاک میخوری مدام
و امشب هزارو اندی سال بعد از آن شب رفتن توست
انگار!
ساکتی
خاک میخوری مدام درون جمجمه ی
من توی مغزم...
و من موهایم را آرام آرام شانه می کنم!
می بینی؟ تمام شدن این است