میگفت به پیک چهارم که رسیدیم رگه های داغی رو توی سرم حس میکردم
میگفت نشسته بودند روبروم و یک ریز حرف می زدند و گاهی هم قهقهه ای میون مستی سر می دادند. برادر کوچکتر مثلا دوست پسر من بود که کمی از نظر هیکل درشت تر از برادرش به حساب می اومد، سرش رو به سمت من خم کرد و همینطور که گردنمو بو می کشید گفت راستی داداش نوه دارن ها بهشون میاد؟ میگفت مست بودم اما نگاهم خوب کار میکرد. سرمو سمت برادربزرگتر چرخوندم و گفتم مطمئنم نوه تون از دخترتونه. قهقهه ایی بلند تر از هر دفعه سر دادند و با مستی نگاه خریدارانه ای بهم کرد و گفت درست حدس زدی .چطور؟ میگفت یه قلپ از آب میوه ی توی لیوان سر کشیدم و گفتم با این سن شما میشد حدس زد فقط ممکنه دخترتون رو زود شوهر داده باشید که الان نوه دار شدید. برادر کوچیکتر دستاشو دورم حلقه کرد و گفت "صنم باهوش من". برادرش گفت: دختر جوون این روزها نگه داشتنش سخته، باید زود صاحب دار بشه، خودت که داری می بینی چقد دخترا بلا نسبتت مشکل دار شدن! میگفت مست بودم ، مست تر از اونی که حس کنم داره فشارم میده و بخوام تقلایی بکنم....
....
میگفت توی همون حال هوا بودیم که تلفن دوس پسرم زنگ خورد. با هول گوشی رو داد به برادر بزرگترش و گفت شایسته است، بهش بگو من دستم بنده. برادر گلویی صاف کرد و با آرامش جواب تلفنو داد و گفت نگران نباش پیش خودمه. خداحافظی کرد و تلفن رو روی میز گذاشت. میگفت مست بودم ، انقدر مست که حال پرسیدن اینکه شایسته کیه رو نداشتم. میگفت برادره پرسید" قرار بود ببریش دکتر؟" . سر تکون داد و گفت نه خودش نه، بچه یه کم مریض شده قراره اونو ببریم دکتر. میگفت مست بودم. انقدر مست که یه دل سیر خندیدم و هیچکدومشون نپرسیدن چرا...
اینا رو پشت اسکایپ میگفت و منم همراهش می خندیدم، فقط