شیر آب گرم را باز میکنم و لابلای بخار ها گم می شوم. قطره های آب گرم با بدن یخ کرده ی من همخوانی دارند. سرم را لای دستانم می گیرم و سعی میکنم یادم برود ساعت قبل کجا بودم. هنوز هیچکس نیامده و من بیشتر از یک ساعت وقت دارم تا خودم را آماده کنم برای لبخند های دروغین ِ همیشه... یک ساعت وقت کمی نیست برای فراموش کردن ساعتی که در قبل گذشت و در عین حال وقت کمی حساب می شود برای روبراه شدن ِ این من ِ زخمی
تمام فضای حمام را بخار گرفته و قطره های آب روی تن نمناک من، تصویر ِ دوباره ی دلتنگی ِ انگشتانت را روی بدنم نشانم میدهند... می دانی، بی تو حسرت را بخش کردن، کار هر روزه ام شده
آخ دلتنگی! بگذریم... بگذریم که تو دیگر بغض من نیستی، دیگر آه من نیستی، دیگر افسوس من نیستی... زخم ِ من شده ای... بگذریم از آنچه که رخ می دهد و آنچه که مردمان سر خاطراتشان می آورند... بگذریم از من... بگذریم از زنی که یک روز تمام آرزوهایش را، تمام داشته هایش را، تمام رویاهایش روی اسم تو املا نوشت و زندگی اش زیر دست های بزرگتر ها خط خورد... بگذریم از این تن ِ لعنتی که هنوز انگشتان تو را می خواهد. بگذریم...
دمای آب برایم عادی می شود کم کم... یک ساعت قبل کجا بودم... لب پایینم را می گزم به نشانه ی "هیس"! زندگی ام توی این ماههای گذشته پر از رازهایی شده که به هیچکس نگفته امشان... هیچکس نباید بفهمد. هیچکس. دوباره چنگ می زنم لای موهایم. موهایم . موهایم... چنگ بزن لای موهایم. موهایم خشک اند. زیر دوش آب خشک اند. کویری تر از تمام تشنه های تاریخ برای دست های تو دخیل بسته اند . چنگ بزن لعنتی . تمام زندگی ام را چنگ زده ِ نبودن تو و این درد کمی نیست...
دست هایم بوی تن نوزاد می دهند... بوی رازی که باید بعد از این تنهایی یدک بکشمش. بوی راهروهای بهزیستی. بوی موهای پسرکی که توی بغل من شیربالا آورده بود و اما حس مادرانه حالم را به هم نزد... دستهایم بوی راز می دهند. بوی مادرانگی. بوی زندگی... قطره های آب گرم با بدن یخ کرده ی من همخوانی دارند. سرم را لای دستانم می گیرم و سعی میکنم یادم برود ساعت قبل کجا بودم
من خوب نیستم
اصلا خوب نیستم
قطره ها را پرت می کنم روی شیشه ی آینه... تنم لابلای بخارها تب کرده است... لابلای نبودن ِ تو ... لابلای دلتنگی... تمام این ها بهانه است... میفهمی؟ ... امروز. شلوغی. آن کودک... بهانه است از نبودن تو... نیستی... تا چشم کار می کند نیستی. همین