از سرنگ های خالی نمی ترسم
.... و از تست های پشت هم و تاسف های دکتر برای حال جسمی ام
تمام قصه های مطب های آواره را از حفظم
نسخه های نیمه کاره توی کیفم سنگینی میکنند
ازتمام راه پله های سرد و کثیف بالا رفته ام
روی تمام صندلی های اتاق های انتظار یادگاری نوشته ام
من توی یکی از همین مطب ها تو را سقط کرده ام
توی یکی از همین مطب ها کودکم آویزان از سقف به من خندید
خوب یادم هست
چند ماه پیش بود
توی یکی از همین مطب ها
با رفتنت
وبا آمد...
تمامِ من مُرد... تمام من مرد
با من از زخم و سرنگ نگو
برای ترسیدن دیر است