لاغر شده ام... اینکه دیگران آن را تایید می کنند و مدام می گویند دارم چه بر سر خودم می آورم مهم نیست. ملاک برایم انگشترم است که به دفعات، این روزها از انگشتم سَر می خورد و میان اینهمه ذهن مشغولی، نگرانی ِ گم کردن آن مشوش ام می کند
لاغر شده ام و رنگ موهایم کم کم از خرمایی به خاموشی می رود. لیلا می گوید رنگ که خاموش نمی شود. به تعبیر من از رنگ موهایم می خندد و در حالی که دستش را می برد لای موهایم می گوید"مگه لامپن؟ رنگشون که بکنی درست میشن. یه رنگ بلوطی تیره. فکر کنم بهت بیاد". عقب تر می روم و به این فکر می کنم که چطور نمی داند موها هم نور دارند. چطور یادش نمی آید آخرین باری که موهایم می درخشید هوا داغ بود و روی صندلی چوبی اتاقم کتاب ورق میزدم و او یک ریز برایم از نامرتب بودنم می گفت و اینکه باید فکری به حال خودم بکنم و من به طعم بوسه ی تو در آن یکشنبه ای فکر میکردم که بوی خداحافظی می داد.... عقب تر می روم و نگاهش میکنم که چطور یادش نیست روزی انگشترم اندازه ام بود
مری پیک دیگری پر می کند برايم در لیوان!..بخور خودت را تقويت كن دخترجان ...به رویم می خندد و نمي داند كه لیوان های شراب براي من چقدر خاطره دارد. مرد میانسالی کنارم با خمیازه بلند می شود و من به روزي فكر مي كنم كه از خواب بيدار شدم و ديدم موهایم خاموش شده اند. نور ها در سالن استیج روشن و خاموش می شوند.
در روبرو نگاه هاي مردي آويزان به پیکر من است. دستش را برای رقص دراز می کند. دستش را رد می کنم و فرو می روم در صندلی و پای چپم تیر می کشد. موهايم را دورم مي ريزم و ته مانده ی لیوانم را به یاد تو سر می کشم. اينجا هيچ كس نيست كه حرفم را بفهمد. غریبه ترم از خانه ای که اسم خانه ام را به دوش می کشد. صداي موسيقي پيچيده در سالن و دختران به رقص برخاسته اند. همه در هم می پیچند. دلم میخواهد ديوانه وار به تو فكر کنم . ديوانه وار و طعم گس شراب جمجمه ام را داغ کرده است. صداي ضربه هاي موسیقی دلهره را بر پيكرم تكثير مي كند. دلم دست های تو را می خواهد حتی اگر تکفیر می شوم. حلقه های رقص تنگ تر می شود و تمنای تن ِ تو در من داغ تر! مری شيشه شراب دیگری را به سلامتي تمام معشوق های غایب این بزم باز مي كند و من تمام ابعاد ِجملاتش را روی قاب صورت و اسم ِ تو تنظیم می کنم. همه هلهله کنان شيشه آب جو را با شادی مي كوبند روي میز. چشمانم می سوزد و تن خسته ام را می کشم روي بي تفاوتي صندلی خاک گرفته ی قرمز کنج سالن و باز چشم هاي تو در قاب چشمانم می نشیند
لاغر شده ام و این را خوب می فهمم. در اتاق بوی شمع می آید و تاریکی و موسیقی و صداي رقص و پاي كوبي ... لاغر شده ام و مری می گوید انگار خانم شده ام!! سرم را روی شانه اش تکه می دهم. دستم روی انگشتم می لغزد. شما شاد باشيد. به خاطر خدا مرا رها کنید. ای وای انگشترم کجاست؟؟ حلقه ام کجاست؟؟