مُرده ام
از همان روز که راهی ام
کردی و بر خلاف ِ همیشه برایم دست تکان ندادی و جاده شروع شد...
از همان روز که می
دانستم دیگر نمی بینمت...
مرده ام و شب ها روی
تخت و روزها روی مبل، خمیازه هایم را پشت هم ردیف میکنم و گاهی یادم می رود پلک
هایم را باز کنم بعد از خمیازه و دقیقه ها
را تاریک می بینم...
مرده ام
و تلفنم زنگ نمیخورد و
صدای تو در آن نمی پیچد...
مُرده ام
همین روزها می گندم
و همه باور میکنند که
دیگر مرده ام
و باور میکنند که محال
است تو بخواهی کنارم نباشی و من زنده باشم...
مُرده ام و همین روزها همه می بینند که مردن آنقدر ها هم که
می گفتند سخت نیست