روزهای گس نوجوانی ام، بعد آن کودکی پر فراز و فرود و خانواده ام با پس لرزه های انقلاب، پر بود از سردرگمی و سوال و جواب های بی حاصل و علامت های سوال ِ بی خاصیتی که هیچ وقت برای هیچکدامشان توجیح نشدم ...همان 13-14 سالگی های غبار آلود و خسته ،او را شناختم ... گوشه ای از کتاب خانه ی برادرم چند کتاب خاک خورده از او بود و من اولین جمله ای که از او خواندم این بود
"و این منم زنی تنها بر آستانه فصلی سرد"
و من آن روز، در این زن، و این قلم، و این هنر، و در کلمات آزاده خودم را جستجو کردم
نوجوانی من با کتاب های "عصیان" و "تولدی دیگر" گذشت و به روزهای خاکستری جوانی رسیدم. روزهای تلخ 20 سالگی و تکرار واژه واژه ی بیت هایش در من
:
چراغ های رابطه تاریکند"
"چراغ های رابطه تاریکند
بزرگتر شدم. در تلاطم زندگی و جنگ های تمام ناشندنی اش، زن شدم. و واژه واژه با فروغ بانوی اندیشه هایم عاشق شدم. من هم سردم بود. و از گوشواره های صدف بیزار بودم. در کوچه ی ما هم همیشه باد می آمد و قرار ِ بی قراری های من هم به ابتدای ویرانی بود
جوانی من با تکه شعر "چرا توقف کنم؟/ من خوشه های نارس گندم را/به زیر پستان میگیرم/ و شیر میدهم" بالغ شد. مادر شد. زن شد. و فروغ قطره قطره مرا با زن بودن آشنا کرد و حس جسارت اشعار او تار و پود مرا در بر گرفت و هر گز از خاطرم نمی رود آن روز غمگین زمستانی را که من بغض کرده بودم و کاری از دست هیچ کدام از دوستانم بر نمی آمد و علی به من گفت:" چقدر بوی فروغ میدی امروز... چقدر خوشبویی..." و من آن روز تمام چشم خرمایی های این سرزمین را فروغی د یدم که سراسرشان انسانیتی بود که فقط به جرم بودن نابود می شد و انکار میشد و پس زده میشد و من از ورای آن به فردا می نگریستم
الان که پشت کیبورد نشسته ام فروغ ِ اندیشه هایم خط خورده از فهرست بی خاصیتی است که پشت واژه ی فرهنگ و دولت، کثافت های سیاست را تا روی ادبیات و ورزش هم پاشیده و ما باید بفهمیم که دلایل فرهنگی (!) موجب این خط خوردگی است. میفهمیم ... ما سالهاست که زیر این تازیانه ها، بزرگ شده ایم
..............
پ.ن اول ) نام فروغ از لیست شاعران معاصر ایران و جهان خط خورد
پ.ن دوم) آهنگ گوش میدهم... تنها سرگرمی من این روزها گوش دادن به آهنگ است. و این ترانه ی مهستی امروز مستم می کند
دل میگه دلبر میاد
انتظارم سر میاد
....یارم از سفر میاد