دیشب به خوابم آمدی دوباره. آمدی کنارم ودفتر شعرم را پاره پاره کردی. ريز ريزش کردی و تمام مردانگی ات را پاشیدی روی صورتم... خواب دیدم دوباره تکرار شدی براي دلم. خواب دیدم که آمدی و گفتی که تنهایم نمیگذاری و هرگز از کنارم نمی روی... در خواب زیر گوشم میگفتی که میخواهی ام. دیشب در خواب طرح لب هايت روي لب هایم آخرین شعری شد که برایم سرودی
صبح که بیدار شدم؛ نه آسمان بارانی بود و نه تو بودی که نگاهت کنم. تنها شاخه ی گل خشک، از گلدان به روی میز افتاده بود
.............................