آهای انسان های بزرگ
نوادگان کورش
وارثان کاغذ های آتش گرفته ی تاریخ ِ پرشکوه ِ پارس!! بی هویتان ِ چنگ زده به نام ِ خالی ِ ایران
آهای مدعیان فرهنگ و ادب و هنر
گم گشتگان کوچه های در به در بی فرهنگی و نکبت و فقر! لاشه های بی هنجره ی نفس در گلو ماسیده
آهای گوش به در چسبانده های نوید ِ جرینگ جرینگ پول نفت! بردگان ِ شعارهای آرمانی و جهل
مرا ببخشید که میخواهم نامم را از کنار نام شما خط بزنم. مرا ببخشید اما، میخواهم کنار بکشم از زیر بار سنگینی نام ِ ایرانی بودن کنار سایه های حقیر شما! مرا ببخشید که شرم دارم از ایرانی بودن و صبح گاهان را به اشتیاق دیدن منظره ی اعدام در صف بلند خیابان ایستادن
مرا ببخشید بزرگواران. ببخشید که نمیشناسمتان. که نمیفهممتان. که میترسم از شما... از تو!! تویی که برادرمنی. تو!! تویی که همسایه ی منی . تو! تو هم وطن منی. خواهرمنی... میترسم از شما... از برق چشمانتان که حدیث سقوط است و سقوط
گوش ندهید به این گیس بریده ی خوش خیال که تا خوده امروز دلخوش دیدن انسان بود. زاویه ی دوربین گوشی هایتان را درست روی صورت جوانک های آویزان تنظیم کنید. سوژه ی خوبی اند این بهار های نارنج ِ بر دار
....
مرا ببخشید بزرگان
دیگر مرا با شما آسمانی نیست
مزاحمتان نمیشوم، به تماشای اعدام مشغول باشید
...................
پ.ن) نمیفهمم!! نمیفهمم ... نمیفهمم... به قلم قسم نمیفهمم... می ایستند و تماشا میکنند!! این جماعت سرگمیشان تماشای اعدام است!! نگوید که نترسم از این آدم ها. آدم هایی که در قاموسان اعدام و شلاق و بریدن دست و پاست... امروز تمام این شهر بوی خون میدهد. بوی ضجه های سه اعدامی