repeat







به من بگو ...
حاضری با هم هم قدم شویم؟
حاضری بیایی و مقابلم بنشینی و مرا با ریسه ی چشمان میشی ات شاعر کنی؟
بگو برایم با کلمه های کوچک خاکی، ریسمان "دوستت دارم" می بافی؟
بگو میایی تا خط نگاهت را به چشم های سرگردانم پیوند بزنی؟
به من بگو حاضری بیایی کنارم بمانی و و من تمامِ ترانه های دلتنگی ات را در خرمایی رنگ ِ سرگردان ِ نگاهم غسل دهم و از فردا بلبلی ترانه ی مرا بخواند تا صدای جان دادن عشق هرگز در پشت هیچ دیواری نپیچد؟
....
...به من بگو
اجازه می دهی امشب دوباره شاعر شوم؟
حاضری سرمشق امشبم را از عاشقانه هایمان برایم بگیری؟
به من بگو، میایی تا با هم، پشت دیوار ِخانه ی خرافات با شجاعت همدیگر را ببوسیم؟
حاضری طرح شیارهای لبانم در لا به لای لبانت محو شود؟
بگو به من اجازه می دهی کنار شانه های مردانه ات از هیچ چیز و هیچکس نترسم؟
اجازه می دهی شلاق خرافات را نادیده بگیرم وقتی که زیر باران ِ گلاب متبرک و نمناک میکند برای کوبیدن بر تنم؟
...به من بگو
حاضری عاشق من شوی؟
....
من دختر خوبی ام
خیلی کارها بلدم
میتوانم نامت را در تن هر تکه ی ابر بنویسم
و کتابی بسرایم با نام تو
.
.
.
!و تنها نام تو
.
.
.
....به من بگو
مرا می خواهی؟
....
حوصله داری امشب با هم قدم بزنیم تا صبح و قهوه ای در این سرما بنوشیم و من در تمنای دستانت غزلی بخوانم با قافیه ی عشق؟
حوصله داری تو سیگاری دود کنی و مرا گم کنی در دود و بو و خماری؟
میایی تا دستانت را بگیرم و در شیار های مردانه ی خنده هایت محو شوم و به قاب جاودانگی بنشانم نوازشانت را؟
....
!حوصله داری به لبخندی امشب مرا شوریده کنی و با نگاهت مرا بکاوی و ستاره ها را عاشق کنی و پروانه ها را شاعر؟


No comments: