....دشت بی فرهنگی ما
:پیش نوشت
برای برداشتن گام در مسیر رهایی از چاله های فرهنگی و عادت های غلط و ادبیات های عامیانه ی تعبیه شده در تار و پودمان، قدم اول اصلاح شخصیت های فردی شهروندان و درمان الفاظ بیمارگونه ای است که هر روز خواسته یا ناخواسته ما را مخاطب قرار داده، با آن ها مواجه می شویم و گاهی بی توجه و گاه با یک لبخند تلخ از آن می گذریم
دردآور ترین نقطه ی ماجرا هنگامی است که به عینه می بینیم آنچه در ذره ذره ی باورهای مردمان نفوذ کرده، تنها نا برابری حقوقی در مسائل زنان نیست. که آنچه خوف انگیز ترین نقطه ی این باورهاست، نفس ِ شرم زا بودن ِ زنانگی است. نمود ِ عینه ی این جمله در کلمات عامیانه ی روزانه به فراوان دیده میشود. آنجا که در هنگامه ی ذهن های متشنج و عصبی نه تنها هویت زن بودن مایه ی کم اعتباری و پس زدن و در ردیف دوم قرار گرفتن است که دستمایه ای است برای توهین و تحقیر طرف مقابل و توسری زدن برای حقیر کردن
در جامعه ی بیماری که نه تنها زن بودن از بدو نوجوانی سرکوب میشود و دخترکان آن می آموزند که باید از آغاز بلوغ تا همیشه ی بودنشان آرزوهای خویش را سر به مُهر بگذارند و نیاز های اولیه ی خود را نه به اسم انسان بودن، که به قاب ِ زن بودن و شرم های نجیبانه در گلو خفه کنند، که وقتی سال به سال بزرگتر می شوند در میابند حتی جسم و کالبد جنسی و جسمی شان هم شرم آور و مایه ی مضحکه است. و این سر آغازی است بر درد ی ِ غیر ِ مردن
بیش از اینها باید راه برویم تا بتوانیم روزی بی دغدغه زن باشیم. بیش از اینها باید خنده های تلخمان را سربکشیم.... چراغی حتی در دوردست ها هم سوسو نمیزند
برداشت اول-داخلی-روز- دبستان غیرانتفاعی
نشسته ایم در دفتر دبستان و قرار های کاری برای روند ادامه ی کلاس ها در حال بسته شدن است که پسر بچه ای بلند قد و کم سن و سال با سر و صدا تمام راهرو را طی میکند. مدیر عینکش را با دستش روی صورتش جابجا می کند و با گفتن واژه ی "خوب" سرش را به سمت ما بر می گرداند. بچه ها پشت درب دفتر دعوایشان می شود و بلند بلند کلمات رکیک را نثار هم می کنند. همکارم خنده ی ریزی می کند و آرام می گوید:"گوشاتو بگیر" لبخند می زنم و مدیر بلند میشود. برگه ی قرار داد را روی میز می گذارد و عذرخواهی میکند و از اتاق خارج می شود. همانجا در چهارچوب درب می ایستد و برای ساکت کردن بچه ها با داد و بلند می گوید:" آهای ببند دهنتو مادرقوه (!) مگه نمی بینی ما ا مروز مهمون خانم داریم
!!!!
برداشت دوم-روز-خارجی.خیابان
پیاده با خواهرم قدم میزنیم. یک ریز حرف میزند و بچه ها با شیطنت جلوی ما می دوند .به میدان شهر می رسیم. مسافر کش ها همه جا هستند. گرم صحبتیم که اتومبیلی شخصی می ایستد و مسافرها را خارج از نوبت سوار میکند. مسافرکش ها درگیر می شوند. و درست میانه ی یک دعوای کاری، الفاظ به خانواده ها ختم می شود و خیلی زود حساب خواهر و مادر و همسرشان یکی می شود
(!)
برداشت سوم-داخلی-صف بانک
ایستاده ام و به متصدی بانک نگاه میکنم که تند و تند دستهایش روی کیبورد میلغزد. خسته ام و نمیدانم چرا درست میانه ی روز خوابم گرفته. تلفن همراه فرد ایستاده در کنارم زنگ می خورد. مرد عصبانی است، بلند بلند حرف میزند. موعد چک اش رسیده و هنوز طرف مقابل کسری چک را تکمیل نکرده. مرد کلافه است داد میزند:" فقط نیم ساعت بهت وقت میدم فهمیدی؟ وگرنه آماده کن مادر و خواهرتو که شوهرشون بدم" (!) نگاه ها متعجب به سوی مرد می چرخد. با حرص گوشی را قطع می کند. سبیلش را می جود و به یک نفر دیگر می گوید " اعصاب برا آدم نمیزارن"!!!
و تیر خلاص:-روز-داخلی-انجمن ادبی
هنوز جلسه رسمی نشده است. اولین باری است که وارد انجمن شهر شده ام. منتظریم تا اعضا و دبیر انجمن وارد شوند. سه نفری می شویم که رسیده ایم. دست بر قضا تنها خانم حاضر در این جمع کوچک منم. احوال پرسی انجام می شود و دوستان صحبت هایشان گل می اندازد. شوخی ها شروع می شود و هنوز تا رسمی شدن جلسه دقایقی مانده. جزوه ی زیر دستم را ورق میزنم که ناگهان نفر کناری ام به نفر کناری اش می گوید:" آی دهنتو سرویس کردم، بده بیاد ببینم ....کش". حوصله ی ماندن ندارم. بلند میشوم و خداحافظی میکنم. خودشان فهمیده اند دلیل چیست اما حرفی برای زدن ندارند
بیش از اینها سقوط کرده ایم و حالا هی شعار بدهیم که این" عوام" هستند که عادت های اشتباه دارند. دوست من، عزیزم، باور کن من و شما هم یکی از عوامیم
No comments:
Post a Comment