دوستت دارم برادر


بیش از اینها دوستت دارم این روزها


وقتی می بینمت با آن ته ریش ها و سبیل ها و استخوان های پهن صورت ات، وقتی شیارهای مردانه صورتت را می بینم که در قاب روسری های رنگی نقش بسته... به اندازه ی تک تک چهره های نقش بسته در این عکس، دوستت دارم


اشک در چشمانم حلقه میزند وقتی حریر نشسته بر موهای مردانه ات را می بینم که چگونه سنگی و زمختی ِ دست ِ زندگی در این روزها را فریاد می زند


دوستت دارم برادر... تو را که سبز به سر کرده بودی دوست دارم.. تو را که قرمز، تو را که مشکی... تو را که حتی ریش نداشتی... تو را که خط ریشت تا آرواره های زمختت آمده بود و زیر آن روسری ها، همبستگی ِ بلند ِ مردانگی های فراموش شده ایی در این دیار سوخته


عشوه هایت را در عکس ها دوست دارم برادر... چشمانت را که بی خط چشم و ابروان شیطانی و ریمل، زل زده ای به دوربین... مرد بودن را بعد از سالها، برایم زیبا کرده ای... چه زیبا شده ای برادر در این عکس


تعظیم می کنم... باید قلم را زمین گذاشت در مقابل آن ذهنی که این ایده را نقاشی کرد و تعظیم کرد


کمپین من یک مجید ام، زیبا ترین تصمیم در این روزهاست. و با شکوه ترین جلوه برای نمایش آنکه مرد ایرانی را هنوز می توان امید داشت به همیت و غیرت های واقعی


افتخار می کنم که خواهر تو ام... که تو در کنار غم ِ عقب رفتن ِ روسری من، درد ِ روسری ِ مجید را هم به دوش می کشی. حالا دیگر منم و اینهمه برادر که دوستشان دارم. شال مشکی ام را به سر هزاران نفر دیگر می بینم و فردا با غرور می گویم: خرد ِ جمعی ایرانیان هنوز نمرده. همیت جمعی، مشارکت جمعی، اراده ی جمعی، ایستادگی جمعی ، یعنی این... یعنی تک تک برادران روسری به سر ِ من


دوستت دارم برادر... برای صورت ِ زمخت مردانه ات زیر روسری... هزار بار دوستت دارم