کسی نمی داند که چند گام را با یاد تو برداشته ام در این حوالی ِ پاییزی


کسی نمی داند که به قدر تمام نبودن هایت ، دلتنگ تو ام در سرمای هوای این روزها



کسی نمی داند که چند بار در صدای تو جوانه زدم



کسی نمی داند که تو کدام آرزوی مبهم منی



کسی نمی داند که آخرین بار که نگاهم را بوسیدی چقدر خندیده بودیم



کسی نمی داند که اول شخص ِمفردم در قاب خنده های دلنشینت جمع می شود



کسی نمی داند که ماضی ِ دلتنگی هایم با خط نگاهت به فعل ِ آرامش می رسد



کسی نمی داند که کجای دنیا ، آرزوها بر شانه ها تشییع می شود



کسی نمی داند که قرار ِ رفتن ها به نرسیدن است



کسی نمی داند که تنهایی سهم همه ی ماست



کسی نمی داند که من، جا مانده ام از تو