شب است. گرگ و میش هوا دوباره شاعرم کرده و تو بی قید سر می کشی یک قلپ از چای ات و دوباره پک میزنی به ته مانده ی سیگار لای انگشتانت و من روبروی تو، روی لبه ی تخت می نشینم
چه تنهایی شگفتی است با تو بودن
چراغ ها را خاموش میکنم. دور و برمان خالي است . اتاق نه تاريك است و نه روشن . نور آخرین چراغ روشن ِ حیاط گرگ و میش اتاق را بیشتر کرده . اتاق بوي تن تو را گرفته
لبانم را پر میکنی از تلخی شراب و دستانم را می گیری. باران میزند . دخترکان شرم گونه ی پارسی به ردیف ایستاده اند پشت پنجره. چه طعم تندی دارد لبانت بعد از این چای داغ . در لا به لای دستانت می چرخم. دخترکی پشت پنجره جیغ می کشد. چیزی درونم خالی می شود و خنده های تو روی خرمایی ِ چشمانم محو می شود. باران پشت پنجره می رقصد و دخترک به شیشه می کوبد. زخم دستانش رو شیشه رج می کشد. تو موهایم را پریشان می کنی . پشت شیشه پر شده است از زنانی که که خواب سیب می بینند، و دخترکانی که بکارت رویاهایشان از آن ِ مردانی است که آنان را ثبت کرده اند
دخترک پشت پنجره دیگر ضجه نمی زند .آهی می کشد .رگبار تندی است. مشت می کوبد بر پنجره ها .باد می پیچد در لا به لای پرده . .ماشین همسایه در کوچه بوق می زنند . تو بیشتر فشارم می دهی به شب . یک پیک دیگر . چشم های دخترک دیگر به ما نیست. بلند در گوشم خط به خط کتاب هایی را فریاد میزند که مرا نانجیب می دادند امشب. خط نرم ِ انگشتانت بر تنم لگد می گذارد روی دهان ِ هرچه عصمت که تنت را امشب بر من حرام می کند
سنجاقم می کنی روی خط آخر شعر تنت . خون دستان تقلای دخترک روی شیشه با باران روان است. و بوی کریه نگاه زنی که تاسف خوران از ما می گذرد در حیاط می پیچد. در گوشم می خندی و نامم را زمزمه می کنی. باد می آید و پرده ها دوباره رو به تو باز می شوند. تکیه می دهم به دیوار. چراغ ها را تو روشن می کنی. بی گمان بعد از رفتنت، بوی تو تمام دفترم را می گیرد امشب. صدای خنده های دخترک تمام تاریخ را گرفته است. امشب غبار تمام آرزوهای در بندم را از روی گیسوان بریده ام پاک می کنم
بلند میشوی. همراه با آخرین حلقه ی دود سیگارت باید بروی و من روی خطوط صورتت شعر آخرم را یادداشت می کنم. فقط برای تو