امشب فاصله ها را کم کن سالار


بشکن این وجب های خاکی ِ نقشه ی کاغذی ِ میانمان را. فاصله امشب بین من و تو، به اندازه ی حرارت دستان توست وقتی باید در هم می ماندیم، وقتی که باید در هم فرو می رفتیم. وقتی که قوس ماه را یک هوا گاز می زدیم


دوست دارم به آغوشت پناه ببرم ... پشت سرم چیزی است و تیر می کشد! چیزی اذیتم می کند. دلم می خواهد برایت بنویسم . برای تو که امشب با منی و من کلافه تر از همیشه روی کاغذهای تلنبار شده روی میز خط می کشم! برای تو که لمست می کنم وقتی دست می اندازی زیرچانه ام و صورتم را بالا می آوری و به چشمانم نگاه می کنی. طرح یک جمله روی لبت صامت می ما ند و چشمان تو که به چشمانم دوخته می شود، از همیشه عاشق تر می شوم


نگاهم روی کاغذ ها می خشکد! شاید تو می خواهی که بروی!! دستانت را می گیرم .قهوه ی تلخ فنجانم با حرکت تند دستم می پاشد روی کاغذها و صدای جاری شدنش می پیچد در گوشم . ماندنت را زار می زنم، تو با انگشت به ماه اشاره میکنی. من دیگر ماه را نمی بینم، بی تو ماه را حلال هم نمی بینم


تیتر خبرها پیش چشمانم رژه می روند .... و کلمات در ذهنم
من دختر دریام ... بلدم که بنویسم... دوباره سرم تیر می کشد


قطره های قهوه هنوز روی کاغذ شعرم می رقصند. قهوه هنوز چک چک می چکد روی زمین. تو می گویی در عمق چشمانم خستگی ام را می بینی ... بگو... بگو که آمده ای بمانی. بگو بیا کوچ کنیم... بگو بیا، من منتظرم. بیا کوچ کنیم از این سرگردانی ِ دنیای ِ آدم های خالی. بیا تا جدا شویم از لاشه های دروغین، از جنازه های مشوش، از دروغ و سانسور و شلوغی و کمیته های انضباط که هر دوی ِ ما مردودی ِ کلاس های آنیم... بگو..بگو که آمده ای بمانی.. بگو که با من می مانی

خودکار را می کوبم روی میز


نه


نوشتن نه ... تو را ، مرا، این درد را باید شعر گفت


قهوه روی کاغذ خشک شده. چشمانم را می بندم" تو موهایم را برایم پشت سربرایم می بندی. و زیرگوشم می گویی
بیا تا با هم برویم و با هم بمانیم


من سردم است. شاید امشب ماییم با هم قدم می زنیم... و صدای آخرین قطره ی قهوه ی چکیده روی کاغذ در باد می پیچد


پ.ن اول ) ندارد


پ.ن دوم) وبلاگ انجمن ادبی دانشگاه سابق من، طفل توپایی است که مشتاقانه رد پا های دوستداران شعر و ادب و ادبیات را به انتظار نشسته. ممنون میشوم اگر سری بزنید و در نقد آثار شریک شوید