درد، با هر هجی ای که نوشته شود، درد است. هرطوری که بخواهیم پشت آب و رنگ و شعار و بیلبوردهای بزرگ پنهانش کنیم، باز داغی پلک هایمان نشان درد هایی است که هر روز با نام و عنوانی جدید به صورتمان سیلی می زنند
.....
موهایم را پریشان روی صورتم ریخته ام و روی تخت سیب را گاز می زنم. صدای ضجه های زنی در تاریکی شنیده می شود. گوشهایم را می گیرم. زن مویه کنان به دروازه های شهر رسیده، لشکریان ضحاک بر گیسوان بافته اش آب دهان قورت می دهند. زن می دود. دستهایی او را به خود می کشند. زن تقلا می کند. نمناکی نگاه کریه آدمیان تمام جسمش را در بر می گیرد. زن به زمین می افتد. همه جا پر است از صدای خنده های ضحاک است و فس فس نفس های مارهای حرامی ِ نشان ِ قبه های سرهنگ های انتظام!! گوش هایم را می گیرم. زن جیغ می کشد. آن سوتر جوانی بر مجسمه ی عدالت آویزان است. چشم هایم را می بندم
.....
می خواهم جدی بنویسم ... خط می زنم ... من نوشتن بلد نیستم
روی بستر غلت می زنم
سردم است ... جورابم را می پوشم! می نویسم
تیتر تازه ی خبر، تکرار ممتد کراهت است . کراهت های بی پایان. کراهت های هر روزه. کراهت هایی که توان قطع کردنش را در دستان ما نیست
تجاوز دیگر آسان شده. راحت باش برادر، زیر بازارچه، بالای میدان اصلی شهر، روی پله های پارک... هرجا که عشقت می کشد و هوا بهتر بود و منظره زیباتر،عزیز! راحت باش و ترس به خود راه مده که سرداران انتظام را این روزها کاری مهم تر در دست است، باتومِ در دستشان را بر سر همکلاسی ام می کوبند و تو سرخوش ضربه ی آخر را به تن خسته ی زنی در تاریکی بکوب. آسوده باش برادر، که این داغ ننگی تازه نه بر سینه ی تو، که بر پیشانی مردانی است که زندانهایشان خانه ی دانشجوست ، خانه ی معلم است، خانه ی کارگر است، خانه ی هنرمند است، این داغ ننگ بر قبه های بی آبرویی ِ شانه های مردانی است که زندانهایشان را دیگر جایی برای تو نمانده و تو آسوده به خود زحمت رفتن حتی به جایی دنج را نمی دهی
آسوده باش برادر
....
چشم هایم را می بندم
خانه ها یکی پس از دیگری هوار می شوند. ازروزنه ی انگشتانم می بینم شیون مردمان ِ سرزمینم را
کفتارها در زیر هوار، لاشه جستجو می کنند
صدای شیون کودکان سرزمینم می آید
صدای مویه ی زنان سوخته
صدای های های مردان باخته
بوی خون می زند تا ته حلق
.....
تمام ِ انسان بودن را عق میزنم
کتاب های تاریخی را یک به یک پاره می کنم
دیگر تو را نمیشناسم کوروش
من از نسل تو نیستم جلال الدین خوارزمشاه
نه کاوه و نه آرش
................................................
پ.ن) به همین راحتی
جنس نایاب می خوای... خوشبختی/گوهرناب میخوای،خوشبختی