ده گانه ی دل


(1)
تو هستی... یک لحظه
همان یک لحظه، تمام ِ لحظه
شهریار من



(2)
من دلم میخواهد جلوی جمع تو را ببوسم
و بلند بگویم دوستت دارم
و عاشقانه هایم را علنی به تو تقدیم کنم


(3)
یه دیگران نگاه نکن
حسود شده ام
تمام نگاهت را برای خودم میخواهم
و سهم چشمانت از خودم را، به هیچ دخترک چشم خرمایی نمی بخشم



(4)
امشب با من بیا
گیلاس خالی ات را روی میز بگذار
امشب همه خواهند رفت
و یک صندلی خالی خواهد ماند و صدای تو
و من
که دلم سیب میخواهد، آدم ِ من


(5)
بگذار دوباره ایمان بیاورم
:
روح جهان، بودن ِ با توست... صدای توست... ترانه ی توست... خواستن ِ توست



(6)
می نویسم ... پاره می کنم
می نویسم... خط می زنم
می نویسم... مچاله می کنم
ازتو نوشتن همیشه هم آسان نیست
پس بگذار ساده و بی پیرایه بنویسم: دوستت دارم



(7)
تاریخ همچنان خاک می خورد
و من، هجای نام ِ تو را
؛
تنها نامی که خواسته ام را
املا می نویسم
معنای من



(8)
کاش یادت نرود که به من فکر کنی


(9)
پاییز است
هوا سرد می شود
پسرک همسایه نگران کبوتر هاست
و کبوتر دل من اما، بی قید و آرام
پر می زند به خانه اش
به بهار ِ قلب ِ تو


(10)
آخرین سطر، دوستت دارم. نقطه