بهانه ی نوشتن امروز، شاید حکایت غریبی باشد از در هم آمیزی دلتنگی ِ رفتن ِ همیشگی ِ یک دوست از این سرزمین خاکستری و روایت نوع دیگری از عشق
قصه، قصه ی عشق است ... عشق های ممنوعه! عشق های تکفیر شده
جدا از لفظ جفا و تذویر، در لا به لای صورتک های خسته ی این روزهای این مردمان، می شود روایتی دیگر داشت از پناه جویی! زنان بی دفاعی که هراسناک از وحشی گری های مردی به نام همسر، بی پناه و شکسته و تنها، در پی فشردن دستان دراز شده برای کمک ِ کسی دیگر، با خطی قرمز به بلندای عرف و مذهب مواجه می شوند
کاری به بحث فریب و اخاذی و به اینکه نیاز مالی همه چیز را به فنا می دهد حتی شرافت را ندارم، آنچه مورد توجه است علاقه به مردی است که همسر نیست! حمایت شدن در پناه مردی که همسر نیست آنهم در مقابل همسر! دوباره یافتن لبخند های گم شده در زندگی
چه بخواهیم و چه نخواهیم عشق های ممنوعه در زیر بستر جامعه جاری اند ... در تعریف لفظ "ممنوعه" واژه ای ندارم برای تشریح جز آنکه واژه پردازی ها در بستر سنت و تابوهای گردن کلفت شرقی عمیق تر و ریشه ای تر از هر فرهنگ سازی و باوری سایه بر سر تمامی خواهش ها نهاده
بیشتر از دو سال از عمر آشنایی من و لیلی می گذرد. و او بارها برایم از لحظه های عاشقانه ای گفته است که با حس گرمای کسی غیر از همسر گذشته است و خاطرات سردکامی همسری که تمام زندگی را چون قراردای تجاری فسخ کرده بود بدون آنکه سندش را محضری کند(!)شوق مادر شدن و دریغ ماندن از این میل در زندگی زناشویی، حجم وسیعی از خاکستر ِ نشسته بر تار و پود زندگی لیلی هاست! پیشتر ها لیلی برایم تعریف کرده بود از ثانیه های شادمانه با مردی که همسر نبود اما محبت را برایش خرج می کرد. بیشتر از دو سال می گذرد از مادر شدن کوتاه مدت لیلی! از فرزندی که حاصل این عشق ممنوعه بود . و تعریف لیلی هنوز در گوشم است که سلاخی فرزند را زیر لب هجی می کرد برای فرار از کراهت نگاه مردم! اشک های لیلی هنوز هم در چشمانم نشسته در حالی که از سختی راه و زندگی برایم می گفت و اینکه تمام عمر نخواهد توانست نمناکی آب دهان مردم را با سر آستینش پاک کند
عشق های ممنوعه جاری اند ... تفاوتی ندارد به کدامین شروع، که با ازدواج های اجباری و محکوم به کنار گذاشتن فرد مورد علاقه، می شود تمام عمر با عشقی در دل زیست که از آنِ دیگریست . دیگری ای که همسر نیست
باید باور کنیم که عشق های ممنوعه حقیقت های جاری در زیر پوست امروزند
قصه ی تنهایی ها ... اشک های پنهان ... دردهایی که چون خوره روح را می خورد و جدا از جای سیلی روی صورت، قلب را می سوزاند... لبخند های آرامش بخش یک غریبه... توهین های هر روزه ی کسی که تا نزدیک ترین فاصله با او رفته ای ... روایت، روایت یک عشق است ... یک اعتماد ... معصومانه ترین شکل ِِ پناه جویی
" فروغ" ... " ژیلا" .... " لیلا" ... " عفت" .. " مکرمه" ... و ... هزاران هزار اسم دیگر! چه تفاوتی دارد "روناک " با "مکرمه" وقتی نشود باور کرد که می توان عشق را انتخاب کرد و باید بهای این احساس را داد، حتی به قیمت زندگی... و جامعه ی سنت زده در این وادی هم جز تکفیر و بساط استغفار هیچ ندارد برای خرج کردن در بازار زندگی و در مقابل، به راحتی و با لبخند، احساس های جدید را برای جنیست برترش گرامی می دارد که شارع مقدس چه خوب درک کرده این میل را در جنسیت رجال(!) و بساط ازدواج های دوم خوب بر سر خوان ِ مردانگی به راه است... باید باور کنیم که کمی دورتر از ما، در زیر این آسمان خاکستری، تنی در انتظار حکم سنگسار نشسته است به جرم همین عشق های ممنوعه
ودر این وادی سرکشته ی دین مدار، عشق همچنان عاشق می بلعد و به صلیب می کشد نجابت را ... و نجابت به یغما می برد زندگی را ... و در این میان باید باور کنیم که هیچ دلی برای " ماهرخ " و "مکرمه" و "ژیلا" نمی سوزد ... که هیچ کس برای مادر شدن لیلی ها به آنها تبریک نخواهد گفت ... که خواستن و عاشق شدن هنوز درگیر تابو های گردن کلفت است ... و شارع مقدس به مانند همیشه، جنسیت دومش را در این مورد هم بی توجه رها کرده است
کاش فکری برای این عشق های ممنوعه کنیم
....
پ.ن. اول) برای جمعی از دوستان لازم به یادآوری می بینم که من فمنیست نیستم ... هیچ میانه ای با هیچ "ایسم" ای ندارم .... من، انسان بودن را در گرو اندیشیدن آزاد می دانم و اندیشیدن مرا به امروزی کشاند که حق انتخاب را بدیهی ترین شرط زنده بودن می دانم ... بر این باورم که زیستن در میان دلخواسته ها، امری حقیق و بدیهی برای تمامی انسانهاست. باور دارم که احترام به انتخاب و سلیقه و خواسته های هر نفر ، کوچکترین کاری است که می توان به عنوان زیستن در یک جامعه ی آزاد بدان چنگ زد. همه ی باورها را مستحق احترام می دانم حتی "کفر" را بر پایه ی این باور که کفر هم یک انتخاب است ... و زن بودن در امروز، گویی برابری می کند با انتخاب های صلب شده و حقوق پایمال شده ای که در هرکدام را به نحوی از دستان ما ربوده اند و با برچسبی، جامعه ای را روبروی ما قرار داده اند تا باور کنیم که :"نباید!" من فمنیسم نیستم ...... من دختر سرکش دریا، زاده ی ایرانم
پ.ن دوم) متاسفانه امکان کامنت گذاری وجود ندارد ، اما خوشحال می شوم نظرتان را در باب این نوشته به این آدرس ایمیل برایم ارسال کنید