امشب با منی و من کلافه تر از همیشه روی کاغذهای تلنبار شده روی میز خط می کشم
دست می اندازی زیرچانه ام و صورتم را بالا می آوری و به چشمانم نگاه می کنی
طرح یک جمله روی لبت صامت مانده و چشمان تو که به چشمانم دوخته می شود، از همیشه عاشق تر می شوم
نگاهم روی کاغذ ها می خشکد!
تو می خواهی که بروی، و من دستانت را می گیرم
قهوه ی تلخ فنجانم با حرکت تند دستم می پاشد روی کاغذها و صدای جاری شدنش می پیچد در گوشم
بی توجه، دستانت را می فشارم
و تو با انگشت به ماه اشاره میکنی
...
امشب با منی
امشب با تو ام
و واژه هایم گم می شود در ناوک نگاهت
قطره های قهوه هنوز روی کاغذ شعرم می رقصند
قهوه هنوز چک چک می چکد روی زمین
تو قطره ها را تماشا می کنی
خط نگاهت را با نگاهم دنبال می کنم
نگاهت در نگاهم دوباره ثابت می شود
عاشق شدن که حاشا ندارد
....
امشب با منی
آمده ای که بمانی
می گویی بیا کوچ کنیم
میگویی بیا، من منتظرم
بیا کوچ کنیم از این سرگردانی ِ دنیای ِ آدم های کپک زده
بیا تا مبادا از حجم کثیف دروغهایشان کدر شویم
....
امشب با منی
آمده ای تا با من بمانی
و من کوله بارم را جمع می کنم
قهوه روی کاغذ خشک شده
تو موهایم را برایم پشت سربرایم می بندی
و زیرگوشم می گویی
بیا تا با هم برویم و با هم بمانیم
می گویم همه جا تکفیرمان می کنند برای این عاشقی که به جانمان افتاده
و تو نگاهم نمیکنی که اضطراب را چگونه سر کشیده ام
....
می گویم من حاضرم
حاضرم که برویم تا نباشیم
...
در کوچه باد می آید
پیچ کوچه را که طی می کنیم
حلال ماه می درخشد بر ما
ما با هم قدم می زنیم
و صدای آخرین قطره ی قهوه ی چکیده روی کاغذ در باد می پیچد