و این

اولین شعر پس از آخرین بار تماشای تو

برایِ تو که بود و نبودی

و نباید،که نباشی

......

با همین دستان من

که گرم اندهمچنان

اگرچه

دوری واین نبودن سرد است؛

....


با همین ذهن من

که هنوز پیچ خورده ی آخرین حلقه ی دود سیگار توست

و بالهای سوخته ای که خاکستر سیگارت را بر آن تکانده ای


تقدیم به تو

سالار اندیشه های من