شب... خروجی قوچان به سمت مشهد... پشت چراغ قرمز، درست جایی که فقط ۱۶ثانیه مونده بود تا بشه پیچید به چپ و رفت پی مسیر ِ خاکستریِ خودم، درست وقتی که ماشین کناریم نم نمک میرسه کنارم تا مثلا زرنگ تر باشه وزودتر از من بپیچه، از صدای پخش ماشینش شنیدم که مردی با صدای بم داره می خونه «بدون تو می رم شمال...»، درست همون وقت که پام روی کلاج برا گرفتن دنده آماده است، به یادت میوفتم... وا میرم. لال میشم و صدای منوچهر رو از ماشین خودم ساکت میکنم. درست همون وقت، انگار دوباره بر میگردم سر خط و از اول سوگوارِ نبودنت توی زندگیم میشم