بعد همینطور که بی‌خوابی زل زده‌ بود وسط چشاش، با خنده به بی‌خوابی گفت اخم نکن حالا، ابروهات نامرتبه، بهت نمیاد.... بعد ‌ریز ریز خندید و نگاهشو از صورت بی‌خوابی به صفحه‌ی مانیتور برد و لیوان چایشو سر کشید.