میخواستم بنویسم که چه دلگیرم این روزها. بنویسم که چقدر دلتنگ حرفهای قشنگم. دلتنگ امیدم. دلتنگ نوازشم...
میخواستم بنویسم مدتهاست یادم رفته شب بخیر قبل خواب می‌تونه چقدر عاشقانه باشه. میخواستم بنویسم مدتهاست که یادم رفته وقتی توی قفسه‌های فروشگاه میگردم، دنبال رایحه‌ی خوب بگردم برای موهام. تنم. دستهام...
میخواستم بنویسم که دیگه زنانه فکر نمیکنم. زنانه انتظار ندارم از زندگی...
میخواستم بنویسم روحم غمگین و تنهاست. روحم مدام گریه‌شه ولی لبهام می‌خنده. روحم دل‌شکسته است... روحم. روح. چیزی جدای از این آتنای عکسها که می بینی...

ننوشتم اما. پسرمو بوسیدم و زیر یه عکس از باربد براش نوشتم «بگذریم. اینو ببین چه خنگوله» و دکمه ارسال رو لمس کردم.