زن ایزدیِ اسیری ام امشب که وسط خون و درد و رنج واسارت و کنیزکی ، لابلای بوی تعفن تنِ مردِ زندانبان، دلش یهو پرکشیده به گرمی ِ دستهای مردی که نمیدونه کجاست، که حتی نمیدونه چطور سلاخی شده....