با "صدای بلند"
برايت مينويسم دوستت دارم...
برق چشمانت اگر امان دهند
میخواهم صدای پاهایت را هم
بنویسم حتی.
بنویسم فقط سوختن سیگار نیست
که کامم را تلخ می کند
کامم از نبودنت تلخ است و
نمیدانم این چندمین عاشقانه برای توست
که قرار است طعم دوری دهد!
نزدیک تر بیا
میخواهم از تو کام بگیرم
دارم روی مرز راه میروم در
این شعر.
(روی مرز
درست از آنجایی که تو ایستاده
ای تا اینجایی که من نشسته ام)
بین ما
هزار کرور فاصله است و
حسرت
تمام سهم من از تو...
شعرهایم بدون تو
مثل رگبار سياه ساعت
مثل خاکستر رنگ ساحل بدون
تو
مثل بوی بد الکل
مثل تلخی آلپرازولام بدون
آب
مثل من
مثل زنی که دوستت دارد اما
اجازه اش را ندارد
تاریکند...
(نه
کار من از شعر گذشته
هوای تو که می پیچد در سرم
هوایی ام میکند...)
باید آرام تر بنویسم
تو هم آرام تر بخوان
اصلا آرام آرام
نزدیکتر بیا....
با چه زبانی بگوییم
آنجا که نشسته ای
خیلی دور است