اینجا قرار بود چند سطر نوشته ی نوشته شده در تاکسی تایپ و پست شود! اما نمی شود... اینجا زنی پشت کیبورد نشسته که کمی سردش است و دارد به سایه اش نگاه می کند که با گذشت ِ این چند ساعت ِ زندگی در این شهر ، احساس غربت میکند و گوشه ای کز کرده و زانوانش را بغل گرفته... دارد به سایه اش نگاه می کند و به این فکر میکند که کاش سایه ایی نداشت