..

توی جلسه ی نقد ِ داستان، نوشته ام رو گرفتی زیر دستت و زیرچشمی به من نگاه میکنی و به تحلیل بقیه از نوشته ی من گوش میدی و با خودت فکر میکنی من موفقم!

کتاب میخونم!

درس میدم!!

توی کنکور رتبه میارم!!

داستان می نویسم!!

شعر میگم و لابد هزار تا هنره نصفه کاره دارم که از سر انگشتهای ظریفم میریزه بیرون...!!!



ولی تو نمیفهمی

ولی تو نمیدونی

ولی تو نمی بینی زیر ناخونهام،  پوست های مُرده ی تن مردیه که فاتحه خونده روی ادب و ادبیات و آرزو و زندگیم...