از پله ی چهارم که روی آن نشسته ام تا پله ی 11 ام که آخرین پله است برای طی کردن و به اتاق ِ درس رسیدن، هنوز هفت تایی پله مانده و این معده درد و استخوان درد اگر مجال دهد می روم و به اتاق می رسم و کار امروزم را تمام می کنم.

...

از جایی که نشسته ام تا کیف دستی ام روی میز، چهار پله و 17 قدم فاصله است. با یک حساب سر انگشتی دستم می آید که بهتر از بی خیال قرص مسکن بشوم و به سمت کلاس ادامه بدهم. آنوقت مجبور نیستم چهار پله و هفده قدم راه بروم و دوباره هفده قدم و چهار پله برگردم! کلاسم که تمام بشود یک هو یازده پله و هفده قدم بر می دارم و می روم که برای امروز رفته باشم

....

چه محاسبه ی دقیقی لازم دارد، این روزمُردگی های زنده بودن...