باران می بارد

می گویند سرد شده است دریا

و هیچکس نمی داند که نفس های این همه مردم

اینهمه مردم ِ زل زده به صورتم

سردتر از خواب ِ خورشید است

که دیگر نمی تابد به دریایی که دریای دیروز نیست

....

باران می بارد و مرد سیاه پوشیده ای

...با غیض بر طبل بزرگش می کوبد

دنگ دنگ دنگ

کوچه سرد تر می شود با اینهمه گریه ی زنان

شیون بچه ها

و دخترکی که گوشه ی خیابان نشسته و استفراغ می کند تمام زنانگی اش را

زیر پای مجسمه ی مریم

سرد است
سردتر هم می شود وقتی قرار باشد تو نتابی بر من

....

مرد سیاه پوش محکم تر می کوبد

می کوبد

می کوبد

می کوبد توی سرم

دنگ دنگ دنگ

زیر پایم کودکی جیغ می کشد

روی پس مانده های پلوهای نذری دراز می کشد

و ورم شکم گرسنه اش را خیس می دهد روی زمین

دخترک هنوز عق می زند

و من می دانم ویارش قیمه پلوهای امام بوده

گوش هایم را محکم تر می گیرم

تمام خیابان را ریسه ی سیاه کشیده اند

زیر سینه ام درد می کند

صدای لیلاست که می گوید بچه ی بی پدر به چه کارت است؟

لیلا تو را نمی بیند

و پسرم را که در من قد می کشد

و نمی داند که گوش سمت راستش قرار نیست بشنود

و هیچ اذانی در گوشش زمزمه نخواهد شد

ماشینی با سرعت رد می شود

"قلندر مسلک و درویش و مستم"

آینه اش به دستان پیرمردی می خورد که رو به آسمان کرده بود

پیرمرد چشمش به عَلَم سبز است

دستش پرت می شود

خون می پاشد روی حلقوم خیابان

پیرمرد خم می شود کف آسفالت

به دنبال دستش است

جیغ می کشم

مردم روی خون دستهایش رد می شوند

زنی صلوات می فرستد و می گوید این خون نذری آقاست

پیرمرد دولا شده و دستش را جستجو می کند

زار می زنم که دستش را لگد نکنید

برای دعا دراز بوده

دختر جوان نیم خیز بلند می شود

حالش بهتر است

خون دوای درد هایش بود

مرد سیاه پوش پر غیض تر می کوبد

دنگ دنگ دنگ

موهایش از زیر پیشانی بند "یا زهرا" وحشی شده

من یاد حلقه ی موهای تو می افتم

وقتی به زمین فشارم می دادی و پریشانی ِ پیشانی ات روی صورتم می ریخت

دست می کشم روی شکمم

نترس مادرجان، نترس، پدرت مرد بزرگی است

بزرگتر از قامت آقایی که به قدمت تاریخ اشک می خواسته و خون

....

سرد است

سرد تر می شود هنوز

آسمانی که آسمان دیروز نیست

و کوچه هایی که کوچه های قبل نیست

مثال زنی که زن دوشنبه ها نیست

و هزار کودک ِ نزاییده را مادر است

وقتی که هرشب

به جای لالایی

نفس های پدرشان را طلب می کنند

و صبج ها دچار درد زایمان است

وقتی که قاب بنجره تو را نشان می داد که ایستاده ای

و جاده اما باید شروع می شد

تو همچنان ایستاده و سیگارت را

و مرا

و یکشنبه غمگینمان را

دود می کردی

....

سرد می شود

و شاید سردتر

پیرمرد دستش را پیدا کرده است

چشمانم را می بندم

کودم گرسنه است

.... خانم، خانم یک بشقاب نذری