
حالا بعد از این، قد تمام پیاده رو ها با همه ی دخترکان این سرزمین هم دردم. درد مشترک نفس کشیدن درجهانی که سومی بودنش پیشکش، که گنداب پس زدگی و عقب ماندگی اش جای تمام فاضلاب های پیاده رو ها پر کرده.
حالا بعد از این وقتی دخترک گوشه خیابان التماس می کند و جیغ میکشد به خواهران حجاب، از روی انسان بودن برایش غمگین نمیشوم ، بعد از این به بعد جای او فحش می شنوم و به جای او بعد از امضای تعهید گوشه ی خیابان از ماشین بیرون پرت می شوم. حالا بعد از این با تمام فاحشه های شهر همدرد می شوم و نجابت دستهایم را روی پارچه ی آستین پیراهن سردار مُهر بر پیشانی جا می گذارم که ضریح بود بر آن پیراهن بلکه لابلای فحش هایی که ردیف می کرد لحظه ای گوش کند. حالا بعد از این هر شب سقط می شوم از بطن زندگی ای که جایی برای طرح یک لبخند ندارد.
حالا بعد از این ، این شهر در قاب چشمانم کریه تر سر می کند و پر می شود از منظره های داغ، سوژه های ناب برای عکس و نمایشگاهی از ره آورد سی ساله ی .... !! من الان اینجا بهترین سوژه ام و خبرگزاری ها هم خوب عکس می گیرند از من.... ایرانی ِ بی وطن
.................................
پ.ن) در ارتباط عرضی با سوژه ی نوشتار امروز..... جهان سوم جایست ؛ به قلم مهدی