پیش از اینها دوستت داشته ام انگار. پیش از اولین سلاممان به هم. پیش از سایه روشن لحظه های زندگی و گذشتن صدای تو از پنجره ام
وقتی سوژه ی نوشتن تو می شوی، باید واژگان تازه ای را به کاغذ سنجاق کرد... باید با الهام از نفس ِ گرم تو به گلبرگ های پژمرده، جان ِ دوباره بخشید
نوشتن همیشه آسان نیست. و رسالت کلمه،ِ مسیر ِ عمر ِ مرا پیموده است و شاید یکی از همین روزهای خاکستری ِ دی ماه، کسی از من خواهد پرسید جمع نوشته هایم چند خط شعر داشته است؟ کسی خواهد پرسید کدامین عصرگاه عاشق ِتو شده ام و در کدامین شامگاه شعرهایم را برایت قاب کرده ام؟
......
پس بیا، دوباره بنشین مقابلم. پرتره امشبم را از تو در توی چشمان تو رنگ می زنم. من نقاش خوبی نبوده ام. بی تو، سالها بود که نقاشی نکرده بودم. و تمام مدادها سیاه بودند و تمام روزها!! خسته بودم و جوانی واژه ای بود سرگردان... خسته بودم و شعر هایم نیز از من خسته تر... شعر هایم که ادامه داشت، که ادامه داشت، که ادامه داشت تا روزی که شعر هایم شد برای تو و دانستم که پیش از اینها دوستت داشتم
....
از تو نمیگذرم. هیچ روزی... شاید فردای زندگی، نیاز مبرم واژه هایم را در رنگ های بوم نقاشی ِ تو، همیشگی نقش زند، رویای ِ دریایی ِ من
...................................
پ.ن) به تمام صبح هایی که با عطر تو بیدار شده ام، امروز آسمان پر شده از تو
No comments:
Post a Comment