داستان نوشت
من میخوام برم
هیچی هم برام مهم نیست
میخوام برم ببینم تو تمام ِ دنیا آدم ها وقتی دلتنگ و چشم انتظارند چند بار طول و عرض اتاقو راه میرن؟؟ میخوام برم ببینم من بیشتر دلم گرفته یا شازده کوچولو و اون 48 بار تماشای غروب خورشیدش
می فهمی؟؟ میخوام برم لعنتی... میخوام از پیشت برم. تو رو با تمام تلفن ها و قرارها و حساب هاری کاری و روزمرگی های کسالت بارت تنها بزارم
میخوام برم ببینم نوازش شدن چه جوریه. ببینم وقتی یکی دوستت داره چه طعمی داره
میخوام برم تا یکی پیدا بشه باهام حرف بزنه. باهاش حرف بزنم. که منو ببینه
اصلا میشنوی؟؟ گفتم میخوام برم
****
تق!
صدای خاموش کردن دستگاه ضبط تمام فضال اتاق را پر کرد. صدای در آمده. آمده ای انگار. بلند می شوم از روی تخت. ضبط را پاک می کنم، لبخند میزنم. سلام میکنم. سلام می کنی. لباست را عوض میکنی. سایه ای میشوم به دنبالت. آب می خوری... راه می افتی... صورتت را می شوری... در آینه می بینی ام. لبخند میزنی. از کنارم می گذری. کش و قوس میدهی به خودت. حست نمیکنم.
-چیزی نمیخوای بهم بگی؟؟
... خوابیده ای انگار...
ضبط را روشن میکنم. شاید خواستی بگویی که دوستم داری
کات!!
No comments:
Post a Comment