آسوده باش فرزندم
طفل نوپای اندیشه های من
در آغوش من تا همیشه بخواب در زیر آسمان این سرزمین که سالهاست عاشق ندیده
رها کن این آسمان ابری پاییز را
در آغوش من بگذر از این نفرین زندگانی ِ خاکستری که سالهاست از همبستری با سبزینگی آبستن نشده و عقیم افتاده در وادی عشق
.....
به من نگاه کن دلبندم
منم ... مادرانگی سقط شده ی تو در اندیشه های یخ زده
ببین
در مهلکه ی بودن، شوخی شوخی مادر می شویم و تو جدی جدی در ویرانه ی زندگی تنها رها میشوی و هرگز خنده را هجی نمی کنی در سرزمینی که بوی گند نفهمی و جهل آزارت میدهد
....
امروز روز توست دلبندم
به چشم های خرمایی ام نگاه کن
دیس خرمای چشمانم در حجوم مفت باشد کوفت باشد ها تمام شده و امروز خالی تر از چادر شب به قاب عکس تو نگاه میکنم که معصومانه می خندی و روی پستی بلندی های زندگی، بالابلندی بازی میکنی
....
امروز برایم قرمز بپوش فرزندم
تا سرخی اش برای همیشه چشم ها را بیازارد
تا مبادا بی رنگی ِ گونه های رنجورت
یاسی رنگ ِ شادی هایت را بی رنگ کند
.....
برای تو می نویسم دلبندم
برای تو
زیباترین وهم و خیال شبانه های من
برای تو که تکفیر شده ی تاریخی
برای تو که کولی وش به دنبال چرخ زندگی می دوی و از بی کسی انگشت می مکی
برای تو که هر صبح سر مشق املایت را می نویسی:"بابا نان داد
برای تو که هرگز مجالی نخواهی داشت که بزرگ شوی، قد بکشی، بخوانی و بنویسی، نخواهی فهمید معنی تبعیض را، نخواهی فهمید معنی جهان سومی بودن را، نفهمی معنی ایرانی بودن را
در آغوش من غش غش کنان از خنده ریسه برو
....
آسوده باش کوچک من
که من امروز تلاش میکنم، تکفیر می شوم، سیلی میخورم، راهروهای سازمان های حقوقی جهان را می دوم تا هرگز نیاید فردایی که تاجری فالش را از دستان تو بگیرد
و هرگز آفتاب از بلندای شرق طلوع نکند در روزی که یک مدعی ِ عشق، دسته ی نرگس را در چهارراه ِ اعتقاد، ار باغ نگاه تو بچیند
در این هیاهوی بهارنارنج های خشکیده
آسوده باش تا ابدیت فرزندم
که مادرانت ، که پدرانت، که ما، هستیم
.................................................................................
پ.ن اول) فردا روز جهانی کودک است. و "دارا" و "سارا"ی سرزمین من هنوز زیر سرمای یوغ و داغ های بردگی شب ها سر بر سنگ های تنهایی و بی هویتی می گذارند
.
به امید آنکه هیچ کودکی در هیچ کجای دنیا نگرید و خنده از لب های کوچکش جدا نشود
به امید آنکه هیچ کودکی در هیچ کجای دنیا نگرید و خنده از لب های کوچکش جدا نشود
پ.ن دوم) "شادترین لحظه ی زندگی ات؟ مانی! – این پسر؟ - مادر شدن- نیستی اما! –هستم – کو طفلت؟ - مانی