برای سه سالگی کمپین. برای امضاهایی که هرکدامشان گویی تیری بود از جانب دشمن که اساس دین و باور ها را هدف قرار داده بود. برای سه سالی که گذشت و حسرتی که بر دل ماند، وقتی کمپین های دیگر همچون نام خلیج و عضو تیم ملی و بقیه را دیدیم. برای روزهایی که نمیدانیم چندتای آنها مانده تا روزی که فریاد حقوقمان به گوش انسانیت برسد که بگوییم باور کنید که ما انسانیم، نه نیمی از انسان


فردا سه ساله می شوی. به همین راحتی! سه سال... یعنی سه دور چرخش... سه تا 365 روز... سه تا تقویم پاره شده





فردا سه ساله می شوی و من، دخترجان، امشب برایت شمع فوت می کنم. فوت می کنم تا در سرزمینی که مردانش، نام خلیج را بیشتر از خواهر و مادر و همسرشان دوست دارند، هر شب سرخوش سر در آغوش معشوقه فرو برند و هرگز از یادشان خطور نکند که سه سال گذشته و نام من هنوز در گیر رو دار یک میلیون امضای ناقابل است

ببین مامان جان، این یک شبه سه ساله بوده که تو گذارندی ، نه خندیدی وقتی اولین بار پاییز را دیدی، نخندیدی وقتی بهار آمد و تابستان. تو تمام این سه سال را در شب دویدی و فردا، میدانم که خسته شمع را فوت میکنی





شمردن را باید از مدرسه آموخت اما تو از بدو تولد یادگرفتی یک به یک بشماری. شمردی و شلاق خوردی. شمردی و زندانی شدی. شمردی و تکفیر شدی. شمردی و برچسب خوردی. شمردی و وادار شدی که ترک وطن کنی. شمردی شمردی شمردی... لعنت به این قانون اعداد که همیشه بعد از 8، 9 آمده و نمی شود یک هو از 1 پرید به هزار و زانو زد مقابل تو که هزارن لیلی را مامنی و هزاران آتنا را چشم امید و هزاران فاطمه را تا همیشه یادبود





....






چقدر زود گذشت. انگار همین دیروز بود. تو متولد شدی و من نوشتم امضا میکنم. امروز پیر شده ام و تو سه سالگی ات را دور از شیوا و پروانه و هانا و بقیه جشن میگیری و من دوباره تقویم پاره میکنم تا شاید روزی ، به سر آید این چندسالگی ِ چشم انتظاری تو