-"خوب قدم زنان از مسیر اصلی میریم تا سالن آمفی تاتر" – "نه میدون اصلی رو دوست ندارم، دیدن لباس یشمی های نیروی انتظامی عصبی ام میکنه." به نگاه ِ متعجب من لبخندی میزند و می گوید "فقط یه شب بود اون شب لعنتی، چند ماه هم گذشته اما هنوز نتونستم هضمش کنم"


.....




خیلی ساده اتفاق افتاد. وقتی بی قید خیابان های شهر را کنار گام های یک مرد پیاده رج می زد، نکیر و منکر های پیاده رو ها را از خاطر برده بود و در خاطرش نبود که عطش گاز زدن یک سیب هم باید در او استغفار شود چه رسد به هوس تن! به همین سادگی اتفاق افتاد و در یک چشم به هم زدن !! و دید روی صندلی های کلانتری نشسته تا از نجابتش دفاع کند و بگوید این ننگ قدم زدن با مردی که شوهر نیست را چطور می خواهد توجیح کند! غروب پنجشنبه بود و فردا جمعه ی کذایی وتعطیلی بازداشتگاه. دوندگی های پدر برای بیرون آوردن او بی فایده می شود و اون یک روز میهمان عزیزان ِ مجری ِ دین بود


به همین سادگی بود


او وارد بازداشتگاه می شود. پریشان و گریان. ملتمسانه از خانمی که او را همراهی میکرد میخواهد که او را ببخشند و بگذارند که برود. به درخواستش می خندند. التماس میکند ، داد میزند ، تهدید می کند. پدر پشت درب بازداشتگاه مستاصل نشته و او شوری اشکش را با سیاهی ریمل و خط چشمش قورت می دهد تا شاید تمام این لحظه کابوس باشد که... سیلی اصلی را می خورد
-ببین دختر زیاد سرو صدا نکن، اینجا زیاد بهت بد نمیگذره. دختر خوبی باش تا امشب مهمون یکی از آقایون باشی و نه به تو بد بگذره و نه به ما، اینجوری هم خوب یادت میاد این آقا چه نسبتی باهات داره و یادت می مونه دیگه از این کارا نکنی
!!

به همین راحتی


به همین سادگی


اتفاق افتاد


و پدر پشت درب بازداشتگاه


و صدای زنگدار زنی که پک های سیگارش را روی صورتش فوت میکرد


و این بود شروع کابوس


اما خوب، جناب رئیس مجلس میگویند نیست ، پس چانه نزنیم، تجاوز و آزار جنسی ای در کار نیست. الکی هم شلوغش نکنیم. به جای این حرفها فیلم خروس جنگی را ببینیم و بخندیم ، ما سابقه ی خوبی در بی توجهی داریم، زهرا کاظمی را راحت یادمان رفت و دوندگی های فرزندش را و زهرا بنی یعقوب را و اشک های پدرش را ..و



پ.ن) مقاله ی گزارشگران حقوق بشر را
بخوانید در این باب، خالی از لطف نیست
و مسیح علی نژاد مثل همیشه
عالی