
دفتر شعر مرا پاره کن
که حدیث تمام عمر بی سامانی ام روی خط به خط نوشته هایش رج می زند و قرار بی قراری هایم را در تمنای بودن "او" فریاد میکشد در این روزهای داغ که هیچکس نمی داند چقدر از تاریکی می ترسم!
بشکن مرا، بشکن
این تن خسته را که هوار ِ بیست و دو سال زنانگی نفرینی را روی جنازه های بردگی و داغ های بندگی تشییع میکند
این تن خسته را که هوار ِ بیست و دو سال زنانگی نفرینی را روی جنازه های بردگی و داغ های بندگی تشییع میکند
خط بزن مرا با قلم سیاه
که در دالان های تو در توی تاریخ، زیر "یا غیاث المستقیص" های ملا، پهلو به پهلوی حوا، هزار بار زنانگی را بالا آورده ام پای مجسمه ی آزادی ، وقتی مرا پیش پای جلاد به زانو می نشاندند تا هوس تنم را استغفار کنم.
بزن، تو سنگ را اول بزن برادر
فردا که عزم آوردگاه غیرت میکنی در نبرد با تن نحیفم، تو سنگ را اول بزن که من سالهاست از سر گذرانیده ام قصه ی قوم شداد را
تکه تکه کن از تنم بند
که این زنجیر های آدمیت است که هر روز از پای و دست های این نامردمان گسیخته می شود و من در گذرگاه تاریخ، در منقل ِشوی، انسانیت را برای کودکانم لقمه گرفته ام وقتی عشق به بارگاه مردان قبلیه ام سلاخی می شد و گیسوانم بریده ای عاشقی بود
بشکن تودستان خسته ام، بشکن
بشکن مرا که این شکستن، تاوان هر روزه ی من است
بشکن مرا سایه ی عفونت کوچه های در به در فقر و سنگسار و بدبختی و فلاکت ایران زمین