آخرشبها غصهم میشه از اومدنِ فردای تکراری...
زندگی توی قرنطینه توی ماه دومشه و به معنای کلمه کم آوردم از این انزوا و بچهداری. کم آوردم از اینکه در عینِ کسالتِ روح خودم، باید تمام تلاشمو بکنم که این موجود نیم متریِ جیغ جیغو بهش خوش بگذره و یادش نیاد که ۳۷ روزه که با آدما معاشرتی نداشته.
برخلافِ همهی عمر، این روزا دیگه آخرشبها رو دوست ندارم. غم عالم به دلم هوار میشه و با کرختی دراز میکشم و منتظرِ فردای مثل ِ دیروز میشم.