دیروز برای نهار، خستهی خستهی خسته، بعد از چندین روز گشتن برای خونه، نشستیم یه رستوران تا نهار بخوریم. عمهی بزرگ باربد هم با همسرش همراهمون بودن تا کمک و همدردی باشند برای این روزهای سختی که داره بهمون میگذره...
تازه بشقابهامون رو آورده بودند که موزیک درحالِ پخش از خانم هایده رسید به شجریان پدر... تفنگت را زمین بگذار... لقمهمو قورت دادم و گفتم آخ از این آهنگ. در مقابل «چرا»ی اونها لقمهی بعدیم قورت داده نمیشد... گفتم خرداد هشتادوهشت بود و این آهنگ و دونه دونه دوستانی که شب آنلاین بودند و از فرداش دیگه هیچوقت آیدیشون روشن نشد که نشد.
...
شجریان پدر مدام میخوند : تفنگت را زمین بگذار... تفنگت را زمین بگذار... و برای منِ خسته همین کافی بود برای باریدن